جستجوگر وب
تبسم عشق قسمت اول

*ریوما*

2 روز از اون شب عجیب میگذشت!

اما...حالا که فکر میکنم چی باعث شد کار به اینجاش بکشه؟!

واقعا یادم نمیاد که قبلا این جمله رو گفته باشم***

پس... باید برگردم به عقب.. به روزای خیلی دور از کریسمس!

تا این معما رو توی ذهنم حل کنم

باید برگردم به اول.. اول اولش! 

 

❤️________________🌸تبسم عشق🌸__________قسمت اول____❤️

(یک سال قبل) 

*ساکونو*

_تومو چان یکم اروم تر برو!!! 

+شوخی میکنی ساکونو؟؟..اینجوری هیچ جوره نمیتونیم برای دیدن مسابقات به موقع برسیم! 

درسته.. احتمالا بازی خیلی وقته که شروع شده! 

اما اگر بخوام نیمه پر لیوان رو ببینم مسابقه ریوما اخری بود

از این بابت جای نگرانی وجود نداشت! 

+عجله کن.. دارم زمینای تنیس رو میبینم! 

_دارم میام! 

رسیدیم به زمین

جمعیت فوق العاده زیادی دور تا دور حصار هارو احاطه کرده بود 

با این حال همه جا توی سکوت عمیق فرو رفته بود و تنها صدای حکم فرما برخورد توپ و راکت بود

خانوم شیبا اومد جای ما_هی دخترا دیر کردین! 

توموکا+از اتوبوس جا موندیم!.. خب اوضاع چطوریه بازی چندمه! 

خانوم شیبا_بازی دومه..بازی قبلی دبل مومو و کایدو بود و با برد به نفع ما تموم شد..

تومو خودش رو روی من انداخت و گفت_شنیدی ساکونو؟.. یه بازی با برد انگار جلوییم! 

_هوم.. اره خوشحالم! 

سرم دائم به این سمت و اون سمت میچرخید..

اما نمیتونستم کسی که میخواستم ببینم رو پیدا کنم! 

+اصن حولست اینجاست؟ 

_اره اره حواسم هست!.. من یه لحظه.. الان برمیگردم! 

باید همین اطراف باشه! 

نمیتونست مدت زیادی دیر کرده باشه

همینطور که اطراف رو بررسی میکردم متوجه کیف تنیسش رو چمنا شدم

یکم جلوتر دراز کشیده بود! 

پاورچین پاورچین رفتم جلو.. 

کلاهش توی صورتش کشیده شده بود 

خم شدم جوری که تقریبا بدنم باعث شد روش سایه بیوفته! 

همونطور که کلاهش روی صورتش کشیده و دستاش زیر سرش بودن گفت_چیزی میخوای؟ 

_ب..ب..بیدارت کردم؟؟؟!! 

کلاهو از روی صورتش برداشت و نشست_خواب نبودم!..

_دنبالت میگشتم.. 

دستام به روبان لباسم قلاب شد! 

+چرا؟ 

_خب..توی قسمت بازیکنا ندیدمت.. برای همین.. 

چرا ادامه دادن جمله ها اینقدر سخت بود؟ 

بار ها و بارها شده که بخاطر نزدن حرفایی که باید میزدم پشیمون شدم... 

اما اوضاع واقعا تغییری نکرد! 

+خب..پونتا میخوری؟

_آمم... من باید برم... برای تشویق.. 

+باشه.. به هر حال اگه چیز دیگه ای بود من همینجام! 

_برای تماشای بازی نمیای؟ 

+نیازی نیست..نتیجه بازی از الان معلومه.. در ضمن حریف فوجی سنپای کسی نیست که اون بخواد بخاطرش به زحمت بیوفته پس در این صورت ترجیح میدم تا قبل مسابقم استراحت کنم

 

حس مزاحما رو داشتم! 

خب..در این صورت تنها کاری که باید بکنم اینه که برگردم

_باشه.. من رفتم! 

برگشتم سمت زمین! 

توموکا_کجا بودی!؟

_همین نزدیکی بودم.. مسابقه جطور پیش میره! 

+همونطور که از فوجی سان توقع میرفت عالی عمل میکنه!..وووییی دل تو دلم نیست که مسابقه ریوما ساما برسه! 

_منم همینطور

هوریو_میشه اینقدر سروصدا نکنین دارم رو بازی تمرکز میکنم! 

توموکا_یجوری میگی انگار تو داری بازی میکنی! 

دشمنی این دونفر هیچوقت تمومی نداره!😅

============================================

*ریوما*

 

تقریبا زمانش رسید که خودم رو گرم کنم...مسابقه بعدی بازی من بود. 

کش قوسی عمیقی به بدنم دادم و بلافاصله بلند شدم

راکتم رو از زیپ کیفم دراوردم 

میخواستم از روی چمنا کنار بیام اما توجهم به چیز درخشانی رو زمین جلب شد

خم شدم و برش داشتم

یه گل سر؟ 

فکر کنم مال نوه مربی باشه! 

وقتی دیدمش بهش برمیگردونم

جلوی دیوار ایستادم و با یک سرویس ساده شروع کردم تا بدنم گرم شه

هر ضربه ای که زده میشد سرعت و قدرتش افزایش پیدا میکرد

اما هربار که راکت توی هوا پیچ داده میشد توی تمام بدنم احساس درد شدیدی میکردم! 

سابقه نداشتم موقع تمرین اینقد درد داشته باشم!! 

اولش که ضربه های قدرتی نمیزدم خیلی اذیت نمیکرد. 

ولی هرچی ضربه قوی تر میشد بدنم بیشتر از قبل درد میکرد

+سلام! 

با صدای پسری که چند قدمی من پشت سرم قرار داشت راکت رو پایین اوردم و توپ رو با دست گرفتم

فقط با یک گرم کردن ساده به سختی نفس میکشیدم..

+تو ریوما ایچیزنی؟ 

_امری دارین؟ 

نفسم تقریبا به نظم قبلیش برگشته بود

اما هنوزم درد شدیدی توی قفسه سینم وجود داشت

+نه.. خواستم قبل رفتن به مسابقات سلامی عرض کنم

پشتمو کردم و تونستم ظاهر کسی که باهام صحبت میکرد رو ببینم! 

تیشرت سفید مشکی پوشیده بود

هدفونش رو دور گردنش گذاشته، موهای قهوه ای روشنش تا زیر گردنش میرسید! 

فقط به هم نگاه میکردیم.. تا اینکه صدای دوییدن چند نفر نگاهم رو از اون پسر گرفت

هوریو_اچیزن معلوم هست کجایی؟ همه دنبالت میگردن

_واضح نیست؟..داشتم گرم میکردم! 

نوه مربی که از همه عقب تر ایستاده بود با لحن شدیدا ارومی گفت_مسابقه داره شروع میشه....

همون پسر جلوتر اومد و گفت_هممم.. پس تو از بازیکنای تیمای اصلی هستی!!..

هوریو دست به سینه شد  و گفت_معلومه!.. اچیزن ما یکی از بهترین هاست

کاتسو_هوریو این چیزی نیست که تو بخوای بخاطرش مغرور بشی! 

رو به ریوزاکی گفتم_مشکلی نیست.. الان میرم ممنون! 

+بهتر نیست قبلش بری درمانگاه؟ 

بازم بدون هیچ حرفی به پسری که از نا کجا اباد پیداش شده بود خیره شدم

لباسش که نمیخورد متعلق به تیمی از بچه های تنیس باشه

کاچیرو_چی!؟ ریوما_کون اتفاقی افتاده؟ 

_نه چیزی نیست!..

با خنده چند قدم عقب تر رفت و گفت_ار اشناییتون خوشحال شدم!.. البته بازم همو میبینیم ایچیزن! ☺️.. صبحتمون اینجا تموم نمیشه

هدفونش رو روی گوشش گذاشت و از زمین خارج شد

اوساداکا_ریوما_ساما میشناسیش؟ 

_نه..مسابقه داره شروع میشه. بهتره من زودتر برم! 

) - - - - - - - -) - - - - - - - - - -) - - - - - - -)-------

*ساکونو*

اینو گفت و از بینمون رد شد

وقتی به جایی که من بودم رسید صبر کرد! 

شکه شدم/

و کنجکاو.. 

فقط دست توی جیبش کرد و چیزی که توی دستش بود رو کف دستم گذاشت! 

گل سرم!!! 

_وااای. اصن.. نفهمیدم افتاده!! 

+روی چمنا بود

_مم.. ممنونم! 

راکتشو روی شونش قرار داد و وارد زمین شد

شاید بخاطر باد خنکی که میوزید بود.. اما به وضوح لرزش زیادی رو از بدنش احساس میکردم

جای نگرانی وجود نداشت! 

به هر حال.. اون ریوماست! 

 

منتظر قسمت بعد باشید♥️

رمان روزهای فرد اپلود میشود😍🌸❤️

منتظر نظراتون هستم😍

 

 

ایشون همون پسر ناشناس هستن که در ادامه بیشتر باهاش اشنا میشیم

 

 

 

[ دوشنبه 16 فروردین 1400 ] [ 1:58 ] [ Ytra ] [ بازدید : 1924 ] [ نظرات (13) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
Hasti 15:51 - 1400/01/19
ببخشید دیر نظر دادم یکتا سنپای😶💔
باز اول که این قسمت رو دیدم مامانم صدام زد و تا الان یادم رفته بود😶💝
ولی در کل عالییییییی بود😘😍💝
پاسخ : اشکالی نداره قشنگم هیچوقت واسه نظر دادن دیر نیست💖😍💖
اخ چ حس بدیه😂😂
مرسی قشنگم😍💙💙💙💙💙💙

ثریا 2:26 - 1400/01/17
یکتا🥺🥺😭😭😭
تورو خودا قسمت جدید بده 😭😭
خاهیش میکنم همین امشب بده 😭😭 راستی
الان ساعت از 12 گذشته ینی الان سه شنبس😍😍😍😍😍😍😍
اگه من میدونستی بده پارت جدییید🤩🤩
جون ثریا بده پارت😍
پاسخ : چشممم چشمممم همین امشب اونم خیلی زود میزارم پارت جدید رو♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
نگران نباش خوشگلم تا قبل ساعت 9 حداکثر میزارم♥️💖💖💖💖💖

ثنا 21:32 - 1400/01/16
عالی مشتاق پارت جدید 😊
پاسخ : فردا در اولین فرصت اپ میشه😍😍😍🌏🌸

آلیس 17:27 - 1400/01/16
وایییییی دم تایپ کردنت گرم دختر خووووب😍😍
پاسخ : میسییی خوشگلممم❤️❤️❤️❤️😍😍😍😍😍😍😍😍😍

Raha 13:18 - 1400/01/16
وای خیلی عالیه😍😍
کاش هر روز پارت بزاری😍
بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم⁦❤️⁩
پاسخ : مررررسی قشنگمممم😍😍😍
اگه تابستون بود کار خیلی راحتی میشد ولی خب بخاطر مدرسه ها یکم اینجوری سخته
چشممم حتما😍😍😍❤️❤️❤️

Ryoma 10:33 - 1400/01/16
مشتاق پارت بعدی😆
پاسخ : چشم. حتما😆😆❤️

مروارید 8:40 - 1400/01/16
واقعا بی‌نظیر بووووود😍🤩
دارم از ذوق میترکنم
پاسخ : وووویییی میسی عشقممم😍😍😍😍🥺❤️

عشق ریوما 8:39 - 1400/01/16
مشتاق پارت بعدیشکلک
پاسخ : چشم. حتما😎✋🏻❤️

R:E 6:43 - 1400/01/16
به قلمت اعتماد دارم~♥
مشتاق پارت بعد/خسته نباشی!♥شکلک
پاسخ : اریگاتوووووو 🥺🥺🥺🥺🥺🥺❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌸🌸
چشممم حتما شما هم همینطور🥺❤️😍😍😍😍😍😍

_ 2:52 - 1400/01/16
خعلی خفن بوووود🙃دمت گرم😃🖤
پاسخ : مررررسیییی ممنون😍😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️


کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)