خببب اینم چند تا ایده نقاشی تو تعطیلاتیم بکشید که حوصله تون سر نره😍😂❤
خببب اینم از قسمت هشتم
امیدوارم دوس داشته باشید🤍✨
بزنید ادامه...
سلامممم چطورید🤍
اومدم با چند تا توییت از رمان سفر به ژاپن
امیدوارم دوست داشته باشید💕🌙
سلام به همگی من اومدم با قسمت هفتم رمان امیدوارم دوست داشته باشید🥺🤍🙂
از زبون نویسنده:
توی وبلاگ بودم و درحال نوشتن قسمت جدید بودم ولی سر و صدا ها انقد زیاد بود که نمیتونستم درست تمرکز داشته باشم....بالاخره صبرم به سر اومد
_بچه هااااااااا....یخورده آروم تر صحبت کنید....دارم پارت جدید مینویسم😐
همه ساکت شدن و نگاهی بهم انداختن
علی مراد با اخم اومد نزدیکم
علی مراد+به من ربطی ندارد من آنقدر سر و صدا میکنم تا سرت درد بگیرد...تو مرا شخصیت بد داستان کرده ای....من از رمانت انصراف میدهم....این چه وضعی است آخه
_چی چیو انصراف میدم بشین سر جات ببینم....خب باید رمان متفاوت باشه دیگه....بعدشم کی میگه تو شخصیت بد داستان هستی من فعلا ۵ قسمت نوشتم....توی قسمت های بعدی همه چی معلوم میشه
علی مراد+چه معلوم میشود؟؟....همه چی معلوم شد دگر....الان همه کسانی که این رمان را میخوانند مرا به شخصیتی فضول و خنگ میشناسند....😠
ریوما+حالا نه که نیستی؟
سکینه+بیا پایین بچه سرمون درد گرفت
ریوما+من بچهام یا تو؟
مربی ریوزاکی+بسه بچه ها کیانا خانم رو اذیت نکنید بیچاره حق داره....با سر و صداهای شما هرکی جای ایشون بود نمیتونست درست تمرکز داشته باشه
مومو+کاملا موافقم😎
کایدو+هه هه
مومو+کوفت😠
کایدو+خودتی
ریوما+😐
همون لحظه اقدس از اتاقش بیرون اومد و با عجله اومد پیشم و رو پام نشست
اقدس+خاله؟
_جانم؟
اقدس+اینا چلا اینقدر سر و صدا میکنن نمیزالن من بخوابم😓
خندیدم
_ولشون کن خاله....اینا عقلشون مشکل داره...برو بازی کن واسه خودت بدو🙂
اخمی کرد
اقدس+من بازی نمیخام☹
_پس چی میخوای؟
اقدس+میخام ببینم کِی میام توی رمانت....اصلا من اینجا اضافه ام😕
_فدات شم من اینطوری نگو کی میگه تو اضافه ای اتفاقا تو جزو شخصیت های اصلی میشی....حالا توی قسمت های بعدی مشخص میشه😁
اقدس+باشه....پس من میرم بازی کنم😃
_برو😂
دوباره رفتم توی وبلاگ....تا اومدن بنویسم بازم سر و صدا کردن😐
_من فقط ۲ دقیقه آرامش میخواماااااا....اگه گذاشتید....
ساکونو+سر و صدا هی هست عزیزم....برو تو اتاق بنویس سر و صدا کمتر میاد
_اوم....فکر خوبیه....مرسی
نفس عمیقی کشیدم و گوشیو برداشتم رفتم تو اتاق و درو بستم....نشستم روی صندلی.....صدای در زدن اومد
_کیه؟
مومو+سلام منم....
_چی میخوای؟
ایجی+میخواستیم ببینیم چیزی لازم نداری؟؟
_نه ندارم😑
مومو+مطمئنی؟؟
_واااااای
ایجی+غلط کردیم باشه هیچی لازم نداری ما رفتیم😅
_😐💔
هوووف....گوشیو برداشتم رفتم تو وبلاگ که....
تق تق تق
دوباره صدای در زدن
_کیه؟؟
اقدس+سلام خاله منم اقدس....
_چی میخوای خاله؟
اقدس+اون دفتر نقاشی و مداد رنگیِ من هست توی کمد میدیش؟
_باشه
در کمدُ باز کردم و دفتر نقاشی و مداد رنگیارو با بدبختی زیر اون همه لباس پیدا کردم....در کمدُ بستم و به سمت اقدس رفتم دادم بهش
اقدس+مرسی خاله
_خواهش میکنم عزیزم....رفتی بیرون درو ببند
+باشه
رفت بیرون و....
درو نبست
واااااااااای😤😤😤
از روی صندلی بلند شدم و درو محکم بستم....
من فقط این قسمتو بنویسم دیگه از خدا هیچی نمیخوام....
هوووف....
دوباره روی صندلی نشستم و گوشیو دستم گرفتم و درحال نوشتن بودم که
تق تق تق تق تق
_کیهههههههههههههههههههههههههه
مربی ریوزاکی+کیاناااااا.....اقدس گم شدهههههه بیا اینجا ببین...
_چییییی.....
با ترس از روی صندلی بلند شدم و در اتاقو باز کردم یکهو برف شادی روی سرم ریخته شد....جیغ بلندی کشیدم.
همه+تولدت مبارک🥳🤌🏻
_خیلی بیشعورید....دق دادید منو....😐....ولی...عاممم....ممنونم😂
علی مراد+تولدت مبارک....بیا شمع هارو فوت بکن تا کیک بخوریم....
_همین که الان کیکُ نخوردی خودش معجزه اس😑
علی مراد+خخخخ
ساکونو+تولدت مبارک عزیزم بیا شعمارو فوت کن
_عااااممم....ممنونم از همتون ولی من تا این پارتُ ننویسم هیچ جا نمیام😊
مومو+لج نکن دیگه
رفتم تو اتاق و داد زدم
_همین که گفتم
و درو بستم....
حسن مراد+تق تق تق
اینویی+تق تق تق
ساکونو+تق تق تق
همه+تق تق تق
یجوری به در میکوبیدن گفتم الان برم بزنم تو دهنشون....هوف....به در زدناشون توجه ای نکردم و رفتم جلو آینه خودمو درست کردم....روی میز یه شمع کوچیک بود....برداشتمش و با یه فندک روشنش کردم....
فوتش کردم
_تولدم مبارک
یهو شمع از دستم افتاد و ریخت روی تخت به آتیش تبدیل شد
_یا حضرت عباس😨
اینم از گفتگو من با شخصیت های داستان نظری داشتید حتما بگید🙃❤
*میدونم خیلی خزش کردم با این تولدم😐😂
سلام من با کلی تاخیر برگشتم با قسمت چهارم❤
بزنید ادامه:
سلام به خوشگلای خودم حالتون چطوره😁✌🏻
میدونم ۲ هفته غیب شدم و خبری ازم نبود که بخاطر درسام بود ولی خب با کلی انرژی برگشتم😎💫
درباره رمان هم باید بگم ایده هام به سر رسیده😐
امروز قسمت ۴ رو آپلود میکنم حتما حتما نظرتون رو بگید و ایده ای داشتید حتما بگید که اگه خوب بود ازش استفاده کنم🙃
دوستوووون دارمممم🥲🫀
حسن مراد
سن: ۶۱
سهیلا
سن: ۳۵
قل مراد
سن: ۱۱
سکینه و علی مراد
سن سکینه: ۹
سن علی مراد: ۱۱
رونالدو😐😂
سن: ۳۷
خبیب اینم از این🙂🐕😂
بقیه شخصیت ها هم که خودتون میشناسید نیاز به معرفی من نداره😁🧸 (ریوما و اعضای سیگاکو و ...)
سلام به خوشگلای خودمممم دلم واستون تنگ شده بودااااا
منو یادتون میاد دیگه؟؟
نویسنده رمان یک قدم تا عشق😁💖
اومدم تا دومین رمانمو معرفی کنم....امیدوارم دوست داشته باشید🧸❤
قبلش یه معرفی کنم شخصیتارو:
یه چند تا دوست یا شایدم یه خانواده یا فامیل هستن که از روستای مراد آباد به ژاپن اومدن
از قضا اونجا یه اتفاقای جالبی واسشون میوفته که باعث تغییراتی توی زندگیشون میشه
اینم بگم که شخصیت علی مراد که یه پسر ۱۱ ساله پرجنب و جوشه خیلی سکینه یعنی یه دختر ۹ ساله باهوش که همسایشون هست رو دوست داره و همه از این ماجرا خبر دارن
پدر سکینه یعنی حسن مراد که یه آدم خرپوله دوست نداره علی مراد خیلی به دخترش نزدیک بشه ولی علی مراد رو مثل پسر خودش میدونه
قل مراد هم که یه پسر ۱۱ ساله اس که خیلی باهوشه ولی بروز نمیده و بهترین رفیق علی مراد هم هست
عمه سهیلا هم عمه علی مراده یه زن ۳۵ ساله پر انرژی و مهربونه
بقیه شخصیت ها هم که خودتون میشناسید...اعضای سیگاکو و....
خبببب برید مقدمه رو ببینید👇🏻👇🏻
به نام خدا
رمان سفر به ژاپن🐕
به قلم: Kyana
ژانر: طنز ، هیجانی
بازیگران: ریوما ایچیزن ، ساکونو ریوزاکی ، مربی ریوزاکی ، اعضای گروه سیگاکو و...
با حضور افتخاری: علی مراد دهخدا ، سکینه کریم ویسی ، حسن مراد کریم ویسی ، سهیلا دهخدا ، قل مراد زارعی ، کریستین رونالدو
نویسنده و کارگردان: Kyana
...= بچه ها آماده اید؟
..._بلهههه
...+بزن بریم
...×😎
...=خب پس شروع میکنیم
...=خيره به دوربین/حرکت📸
علی مراد: صبر کن صبر کن
سکینه: چشده
علی مراد: من دسشوریم میاد
...=😐🔪
حسن مراد: خاکت بر سر علی مراد
علی مراد: خخخخ😆🕺🏻
رونالدو: وات؟!
ساکونو: کوفتتت....همیشه نخود هر آشی....خفه شو دیگه
رونالدو: .... (در افق محو شد)
علی مراد: بچه ها من بروم دسشوری الان میآیم
قل مراد: زود برگرد من و موموشیر اینجا منتظرت هستیم
مومو: خدایا خودت رحم کن از شر این خانواده مراد آبادیا خلاص شیم
سکینه: چه گفتی؟
مومو: من غلط بکنم چیزی بگم😥
سکینه:خیلی هم عالی🙄
قل مراد:🕺🏻🕺🏻
علی مراد: 😀🚽
سهیلا: 😜😜
سیگاکو: 😑🔪
ریوما: .....
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
سفر به ژاپن🐕
فردا منتظر قسمت اول باشید❤🤌🏻
ریوگا= تو خونه داشتیم پانتومیم بازي میکردیم نوبت بابام شد با دست منو نشون داد یهو مامانم گفت بی مصرف؟
و جواب درست بود🥲💔
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
ساکونو= به مامانم میگم غذا کی حاضر میشه؟ میگه وقتی بابات بیاد.
میگم کی بابا میاد؟ میگه وقتی غذا حاضر بشه😐
الان دارم فرق کلمات سفسطه و مغلطه ومباحثه در منطق فیثاغورث رو واسه معده م توضیح میدم. امیدوارم هنگ نکنه😐😂
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
مومو= از تاکسی پیاده شدم درو محکم بستم
راننده گفت :
هوووووی گاو
منم دوباره درو باز کردم محکم تر بستم
راننده گفت چته
گفتم هیچی دُمَم جا مونده بود😂
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
ریوما= دیشب بابام از گوشیم به جای پشه کش استفاده کرده بود کلا زد ناکارش کرد😐 صبح گوشی ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻡ درستش کنن ﻣﯽ ﮔﻢ ﺿﺮﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ
ﯾﺎﺭﻭ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺿﺮﺑﻪ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ؟ !!
ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ، ﺑﯽ ﻣﺤﻠﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﮑﻢ ، ﺿﺮﺑﻪ ﺭﻭﺣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ😐😂
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
فوجی= مامانه تو فروشگاه به بچهش گفت چیپس و پفک نمیخرم ضرر داره.
پسره چیپسو باز کرد گفت حالا مجبوری بخری.
مامانه هم همهی چیپس رو خودش خورد تا بچه یاد بگیره باید به حرف مامانش گوش کنه😂😂
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
ایجی= نصف عمرم واسه پیدا کردن طول و عرض پتو
موقع خوابیدن هدر رفته👀😑
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
تزوکا= اومدم خونه عمم ...
مامانم زنگ زده میگه:
یه سوال میپرسم تابلو نکن فقط با آره یا نه جواب بده باشه؟؟؟؟؟
میگم باشه.
میگه اونجا چه خبره؟😐
پشمای جاسوسای بینالمللی ریخت😶😂
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
مومو= یه سری رفتم شهر بازی
سوار یه وسیله شدم شروع کردم جیغ زدن,
مسئولش گفت داداش چرا جیغ میزنی؟
گفتم همه سوار وسایل شهر بازی میشن جیغ میزنن
گفت آره ولی بذار حرکت کنه بعد😂😂
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
ایجی= بدترین زمان دعوا موقعیه که طرف سرعت تایپش از تو بیشتره میشوره میزارتت کنار🥲💔
بعد تو تازه نوشتی:
اختزام حوذتو نکه داز😐😂
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
کایدو= اینویی پس از مدتها تلاش
توانست خواندن و نوشتن به یک خرگوش یاد بدهد...
خرگوش در اولین جملۀ خود
روی کاغذ نوشت: «پدر منو درآوردی تو کار و زندگی نداری؟» 😑😂
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
نانجیرو= پسر همسايمون 7 سالشه،
امروز لپشو کشيدم
رفته خونشون واي فاي ریوما رو هک کرده اسمشو گذاشته:
با دم شير بازي کردي😐
بچه های امروز اعصاب ندارن😂💔
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
ساکونو= واکنش مامانم وقتی میخوام از خونه برم بیرون :
زمستان: تو این سرما؟!
تابستان: تو این گرما؟!
روز: این وقت روز؟!
شب: این وقت شب؟!😐
🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬🔬
😂😂😂
نظرتون چیه؟😁
اینویی= طبق محاسبات اخیر من کشف کردم که هر وقت از روزای عادی زودتر بیدار شدی دیگه نتونستی بخوابی
بدان و آگاه باشه که
اون روز تعطیله 😐😂
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
معلم : اگر ۱۵۰۰ تومان خرید کنید و ۲۰۰۰ تومان پول بدهید،چقدر باید پس بگیرید؟
لینو : ۷۵۰ تومان
معلم : چطور حساب کردی ؟
لینو : چونه زدم 😐😂
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
اینویی= صبح از خونه زدم بیرون دیدم گوشیم نیست ، از یه بنده خدایی گوشی گرفتم زنگ زدم لیزا پرسیدم گوشی من تو خونه ست ؟
گفتن حالا میگردم خبر میدم …
یهو دیدم گوشیم داره از اعماق کیفم زنگ میخوره ، پیداش کردم دیدم از خونه زنگ میزنن !
میگم : بله ؟
میگه : الو سلام ؛ میگماااا گوشیت تو خونه نیست ؛ خودت بگرد پیداش کن…😐😝😂
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
لینو= منو بابام گشنمون بود رفتیم به مامانی گفتیم ﮔﺸﻨﻤونه ﭼﻰ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺑﺨﻮﺭیم؟؟؟
ﻣﻴﮕﻪ : ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻫﺴﺖ، ﺭﻭﻏﻨﻢ ﻫﺴﺖ☺️ ﺑﺮید ﻫﺮ ﭼﻰ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭید ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩتون ﺩﺭﺳﺖ کنید ﺑﺨﻮﺭید...😊
بچه ها ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ الان سوشی ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻨﻢ ﻳﺎ همبرگر؟؟😊😂
البته بابام فکر درست کردن معجون توی سرش میگذره😐
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
لینو= ما تو خونمون اصلا به آلارم گوشی اعتقاد نداریم😶
مامانم که در کابینتا رو محکم کوبید به هم میفهمیم صبح شده😂
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
لینو= مامانم ۵۳ دقیقه با خاله سوباکی تلفنی حرف میزد. وقتی قطع کرد، پرسیدم خاله سوباکی چی میگفت مامانم گفت: هیچی بابا! احوالپرسی میکرد،
سلامم رسوند😂😂
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
معلم به لینو گفت:
اگر سه بسته خرما داشته باشی و تزوکا یک بسته ی آن را ببرد چه چیزی میماند؟
لینو : جنازه ی تزوکا و سه بسته خرما :/
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
لیزا ﻣﻴﺮﻩ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ، ﺟﻠﻮ ﻗﻔﺲ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﻜﻨﻪ ﺑﻪ ﺍﺩﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻥ ﻛﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ﻫﻢ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﻨﻪ!
ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﻳﻦ کارا
ﺑﮕﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ از قفس ﻓﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩﯼ ﻣﻨﻢ ﻓﺮﺍﺭ ﻛﻨﻢ...😳😂
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
لیزا میره بانک یارانهش رو بگیره، بانکیه میگه: بریزمش به حساب جاریتون؟
لیزا میگه : نه بریز به حساب خودم، جاریم بمیره ایشالا، چقدرم شانس داره تو بانکم هواشو دارن! 😐
کارمنده بانک با لبخندی ملیح از دنیا رفت😂✌️
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
بچه ها من یبار دیگه اینو گذاشته بودم ولی انگار که نيومده بود بخاطر همین یبار دیگه گذاشتم🙂
سلام به همگیییییییی من اومدم با چند تا توییت از رمان یک قدم تا عشق *دیگه ولکن این رمان نیستم😂👐🏻*
خب قبل از هرچیزی اول این عکسارو ببینید😁👇🏻
ایشون سوباکی بی اعصاب خودمونن😍 (اینجا خعلی کراشه🤤)
جانممم😍
اینم جک خوشگلمون (یکم شبیه بابای سوباکیه😂)
ایشون هم لینو هستن🙃❤
(فقط عینکش😂🍭)
____________________________________________________________________________________________________________
خبببب برید زندگی عجیب ریوما و سوباکی رو بخونید🙂😂👇🏻
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
۱۰ سال بعد...روز عروسی
کشیش= خب آیا بنده میتونم شمارو....
سوباکی: خفه شو دیگه چند بار میپرسی اگه نمیخواستم همسرش بشم وقت گرانبهامو هدر نمیدادم بیام اینجا
ریوما: حالا میتونی یکم آروم تر برخورد کنی
سوباکی: تو یکی ساکت شو بخاطر خریدهای مزخرفت دیشب نتونستم سریالم رو ببینم
ریوما:خب تکرارشو ببین
سوباکی: اگه کشیش گرانقدر زر زدنش تموم شده که برم به سریالم برسم
ریوما: مگه ساعت چند نشون میده که انقد عجله داری😐
سوباکی:وایسا
《نگاهی به ساعت خود می اندازد》
سوباکی: واااااای ۱۱ دقیقه و ۳۷ ثانیه دیگه تکرارشو نشون میدههههههه ریوما بدو منو برسون خونه
اگه تلوزیون نخریده باشی همونجا خفه ات میکنم
ریوما:....(لبخند ملیح)
چند سال بعد...
ریوما : بالاخره بچه ام به دنیا اومد
سوباکی : خفه شو این بچه منه
ریوما : میشه انقدر این کلمه رو تکرار نکنی؟
بچه : میووووو
سوباکی : اين الان باید گریه میکرد نه صدا گربه دربیاره🤔
ریوما :....(لبخند ملیح)
یک سال بعد :
سوباکی : جک غذاتو بخووووور
جک:نمیخورم
سوباکی: خفه شو گفتم باید بخوری
جک : تفه سو (خفه شو)
سوباکی: خفه شو ببینم اینارو از بابات یاد گرفتی ارهههههه
جک: نه
سوباکی:بزار بابات بیاد دارم براش....بابای باباتو درمیارم حالا میبینی جک خان
باباش: :/
بابای باباش: ://///////////////////////////
*فقط نانجیرو😂*
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
^^یک روز زیبا در خانه ی اینویی^^
لیزا+خیلی خوش اومدید
سوباکی+ممنون لیزا☺️
جک+مامان من برم با لینو (بچه اینویی و لیزا) بازی کنم
*میره سمت آزمایشگاه لینو*
جک+لینو اینجایی؟؟
لینو+سلام و عرض ادب خدمت جک چان
جک+سلام لینو چیکار میکنی
لینو+طبق محاسبات من.... اگه رازمو یا همون کاری که انجام میدمو بهت بگم تو میری به مامانت میگی....مامانتم به پدرت میگه....پدرتم به پدرم میگه....اونوقت همه از کشفم باخبر میشن و هیچکس نمیتونه اکتشافات منو درک کنه
جک+من فقط خواستم ببینم چیکار میکنی....
لینو+ولی من نمیخوام بدونی چیکار میکنم...حالا بیا این معجون زرشکی رو مشاهده کن
جک+این چیه؟؟
لینو+مدرسه بهم گفت اگه رنگ مشکی و قرمز و باهم قاطی کنم رنگ زرشکی به دست میاد (لینو کلاس اوله🥺❤️)....منم خواستم باهاش یه معجون درست کنم....این رنگارو هم که باهم قاطی کردم از سطل رنگ هایی که توی اتاق مامانم بود برداشتم
جک+چقدر جالب
لینو+بله بسیار جالب و زیبا است
جک+میشه خوردش؟؟
لینو+نمیدونم....ولی بیا اولین نفر باشیم که رنگ میخوره....تازه اونم رنگی از ترکیب مشکی و قرمز
جک+پس به سلامتی کاشف شدنت
لینو+به سلامتی کاشف شدنم
*همانند (🍻) این ایموجی سطل رنگ هارو بهم میزنند*
🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🥂🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻🍻
ان الله و ان الله راجعون🙂
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
سلام به همگی
کیانا هستم نویسنده رمان یک قدم تا عشق😐😂
خواستم بگم ما یه گروه توی تلگرام زدیم خوشحال میشم بیاید😍❤
این لینک گروهه: https://t.me/+AWOPbogGi3djNmI0
اگه لینک واستون باز یا کپی نمیشه به آیدیم پیام بدید
kyana861400@ ایدیم توی تلگرام🍭
ممنون میشم بیاید😁💖
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
های عمو😐
احیانا راوی اینویی نبود؟؟😐😂
کسایی که رمانو خوندن متوجه میشن😂❤
خیلی حق بود😐🤝🏻😂
سلام عزیزان
قسمت آخرو آوردم
امیدوارم دوست داشته باشید😊❤
ادامه مطلب...👇🏻
سلام به همه😊👐🏻
اینم از قسمت شانزدهم😁💖
توی این قسمت همه چیز مشخص میشه🙃❤
بزنید ادامه مطلب...💞
سلام اینم از قسمت جدید😁
شاید یکم حالت معمایی داشته باشه ولی
توی قسمت بعدی همه چیز مشخص میشه🙂❤
۲ قسمت دیگه قسمت مونده تا قسمت آخر هاااااا🤫💖
ادامه...
سلام😊👋🏻
قسمت جدیدو آوردم
🍒قسمت چهاردم🍒
قسمت ۱۷ قسمت آخره هاااااا
ادامه.....
خب خب ایشون سوزان و گربه اش هانی😂🌼
سن: ۲۱
سن گربه: نمیدونم😐😂
کاترین😌☝🏻 مغرور و خیلی مرموزه😐
سن: ۱۴
کاتسورو😍 (برادر یومکو) خرپول و کراشه لعنتی🤤
سن: ۱۷
به به ایشونم مامان سوباکی😍😌
سن: ۳۵
این آقای جذاب هم پدر سوباکی هستش😎🔥
سن : ۳۷
و ایشون
آکیرا😁
خیلی کراش به نظر میاد ولی رفتاراش مثل آمانه اس بدرد نمیخوره😐😂
سن: ۱۳
خببب تموم شد😌👐🏻
نظرتون چیه🤔😁
سلام به همه اینم از قسمت جدید🙂❤
۴ قسمت دیگه رمان تموم میشه🥺💖
ادامه...👇🏻
یوهاها قسمت جدیدو آوردم😎
بزنید ادامه😈🔥
برید جوابو بخونید و البته یه نکته....
گزینه ها از قبل تعیین شده بودن و نمیشد همشونو ریوما بزنم😐
پس لطفا ناراحت نشید ممنون😁💖
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
گزینه ۱ ریوما دلیلش:بخاطر علاقه ای که به شما داره🥺
گزینه ۲ مومو دلیلش:هنوز کشف نشده😐
گزینه ۳ اینویی دلیلش:جمع آوری اطلاعات📝
گزینه ۴ تاکا دلیلش: شمارو با یه نفر دیگه اشتباه گرفته بوده🧘🏻♀
گزینه ۵ تزوکا دلیلش: (اندکی سکوت...)
گزینه ۶ اوییشی/ ریوما دلیلش:خواسته بره پیش تزوکا و شمارو توی مسیرش میبینه و دنبالتون میاد....(البته ممکنه به شما علاقه هم داشته باشه😁)
گزینه ۷ ایجی دلیلش :بیکاری🙄
گزینه ۸ کایدو دلیلش: دنبال دوست دختر میگرده🙂
گزینه ۹ فوجی دلیلش:حس میکرد که باید دنبال شما بیاد🍊
و پایان💕
خبببب اینم از جواب چالش دیروز😍❤
اگه دوست داشته باشید بازم از این چالش ها میزارم😌😁💖
سلام به همگی قسمت دهم رو آوردم البته با تأخیر😅
از این به بعد قول میدم یک روز درمیان بزارم😁💖
ادامه مطلب👇🏻
سلام به همگی Kyana هستم با یه چالش اومدم امیدوارم دوست داشته باشید😁💖
(این گزینه هایی که میبینید گذاشتم منظورم اینه که انتخاب با خودتونه هر کدوم و دوست دارید انتخاب کنید😁 )
یک روز:
۱.عصر
۲.صبح
۳.غروب
۴.شب
که هوا نسبتا خنکه شما لباس های مورد علاقتون رو تن میکنید و به بیرون از خونه میرید و در:
۱. خیابون
۲. نزدیک خونه تون
۳. مترو
۴.راهی که به خونه دوستتون ختم میشه
۵. اطراف زمین تنیس
قدم میزنید....
هنذفری توی گوشتون میزارید و آهنگ مورد علاقه تون رو گوش میدید....همونطور که در حال راه رفتن هستید یهو حس میکنید یک نفر داره تعقيب تون میکنه....فکر میکنید توهم زدید و دوباره به راه خودتون ادامه میدید....اما بازم حس میکنید یکی پشت سر شماست و صدایی از پشت سرتون میشنوید...به پشت سرتون نگاه میکنید....کسی نیست....اما شما مطمئن هستید که یه صدایی شنیدید....بی خیال میشید و فکر میکنید بازم توهم زدید...میخواید به راه تون ادامه بدید و وقتی اگه به رو به رو نگاه میکنید یه مرد قد بلند میبینید که بخاطر:
۱.نور خورشید
۲.تاریکی شب
چهره اش مشخص نیست....اما وقتی سرشو پایین میاره و به شما خیره میشه باور نمیکنید که......
اون خودشه....اون....
یکی از گزینه های زیر رو انتخاب کنید و من بهتون میگم که اون شخص کی بوده و چرا شمارو تعقيب کرده😎
گزینه ۱
گزینه ۲
گزینه ۳
گزینه ۴
گزینه ۵
گزینه ۶
گزینه ۷
گزینه ۸
گزینه ۹
فردا بهتون میگم هر گزینه کی بوده و چه دلیلی داشته که دنبال شما اومده
یادم رفت بگم....این ۹ گزینه از اعضای گروه سیگاکو هستن😍🔥