+علی مراد+

به سمت عمو حسن مراد و بقیه رفتم و اخمی کردم😠

حسن مراد+چشده است علی مراد؟....چرا اخم کرده ای؟

_با من سخن نکنید😠

حسن مراد+باز چشده است

_هیچ نشده است....با من سخن نکنید....حالِ مرا گرفتند....رفیق نیمه راه همین است دگر

حسن مراد+چشده است مگر

_ هه.‌.. تو درک نمیکنی عمو....از قدیم به رفیق نیمه راه گفته اند

بودی نوش نبودی ف....

حسن مراد+ ؟؟

_ بودی نووش نبودی...‌ 

حسن مراد+ ؟؟

_نبووودیییی....امممم

حسن مراد+ ؟؟؟

_آهان فهمیدم...😏😼

بودی نوش نبودی مرا.... نوش😏👋🏻

حسن مراد+😐....!

_😏😏😏😏🤏🏻

سکینه+یعنی چه

_خخخ اینها به درد سن تو نمیخورد بچه....برو به بازی ات برس آخر تو چه میدانی رفیق نیمه راه یعنی چه😏

تجربه نکرده‌ای😏😏

سکینه+عههه خب بگو دگر....تا من هم بدانم

_خخخ‌....من هم زمانی نمی‌دانستم....خیلی سال ها پیش....زمانی که همسن تو بودم😏....نادان بودم و هیچ چیز نمی‌دانستم🥴....اما تا با چشم خود ندیدم نمیتوانستم آن را درک کنم😏😏

قل مراد+چه میگویی؟

به گمانم دیوانه شده ای علی مراد

_خخخ قل مراد جان از قدیم گفته اند به رفیق نیمه راه بگویید 

•بودی نوووش نبودی مرا نوش•😏

این حرف مرا باید قاب کنند بزنند دیوار🤞🏻😏

😂🙌🏻

حسن مراد+بس است دگر علی مراد....این بحث را به سرانجام برسان!!!!

_😠😠😠

سکینه+راست می‌گوید علی مراد....این بحث را تمام کن😧

_😲😲😠😠

اصلا که اینطور شد من میروم به هتل تا از مردمان این شهر شلوغ به دور باشم😠🕺🏻

قل مراد+به کجا چنین شتابان!!😲🕺🏻

_به هتل...شتابان چنین😠🕺🏻😠🕺🏻😠🕺🏻

قل مراد+باشد

_خخخ😠🕺🏻

و دوان دوان از کنار فامیل هایم دور شدم و به سمت هتل رفتم...خیر سرم فامیل دارم...همه اش پوچ و بی معنی است....رفیق هم که دیگر برایتان نگویم....خیلی بد است....اگر مرا دوست می‌دارید....از من به شما نصیحت.... به جان سکینه ام قسمتان میدهم که هیچوقت با کسی رفیق نشوید تا بلای من سرتان نیاید.‌.!

اگر مرا دوست می‌دارید به حرفم عمل کنید!!!!!!!!!!!!!!!!

\'\ 7 ساعت بعد /'/

#تق تق تق#

با صدای در از خواب بیدار شدم...خمیازه ای کشیدم....من به خواب رفته بودم؟؟ کِی به خواب رفته بودم؟؟؟

(وجدان:نمیدانم)

_یعنی چه....چرا به خواب رفتم؟😠

(وجدان: باز به سرت زده است علی مراد؟)

_نه خیر نزده است....چرا من به خواب رفتم؟؟😠

(وجدان: من چه میدانم نادان....برو در را باز کن)

_تا نگویی چرا به‌خواب رفتم در را هیچوقت بای نمیکنم😠👍

(وجدان:چقدر گستاخ شده ای😲😲)

_به تو ربطی ندارد عال مراد....دهنت را ببند....فقط مانده تو هم نیمه راه شوی...😠😏

(وجدان:😠😠😠)

_😠🕺🏻😠🕺🏻😠

تح

تققق تقققق تقققق

(وجدان:برو در را باز کن نادان)

_باشد😠🕺🏻

به سمت در رفتم و در را باز کردم

عمه سهیلا و قل مراد به داخل خانه آمدند

قل مراد+ای کاش بودی علی مراد...آنقد خوش گذشت که نمی‌توان توصیفش کرد😄💕

_مگر چه کردید

سهیلا+عمه جون قل مراد راست میگه جات خیلی خالی بود.... همه جا رفتیم.... شهربازی،رستوران و...

_خوشحالم که بهتان خوش گذشته😒

سهیلا+والا عمه منکه نفهمیدم واسه چی با ایجی و موموشیرو قهر کردی...اونا که بچه های خوبین🧐

_عمه قصه اش طولانی است....ولی اگر بخواهم در چند کلام برایتان خلاصه کنم می‌گویم که نباید هرکی را رفیق و دوست خود کنیم زیرا رفیق نیمه راه زیاد شده است....

سهیلا و قل مراد+😐😂

_چه شده چرا اینگونه نگاه میکنید

قل مراد+😆

_مرا عصبی ام نکن قل مراد...

سهیلا+علی مراد!!!!

_بلی

سهیلا+ببین پسر جون ما فردا خونه خانم ریوزاکی دعوتیم توام بیا هرچی قهر و چیز هست برطرف کنید تموم بشه بره پی کارش عه!

قل مراد+راست می‌گوید....زشت است

سهیلا+دقیقا

چیزی نگفتم....شک داشتم بروم یا نه....

رویم را به پنجره کردم و زیر لب گفتم

_بهش فکر میکنم:(

سلام چطورید اومدم با پارت جدید سفر به ژاپن😁😂

خب اول که واسه کم بودن پارت معذرت میخوام چیزی به ذهنم نرسید که بنویسم😂🤦🏻‍♀️

راستی بچه ها 

میخوام پارت های بعدی رو به سلیقه شما بنویسم

چون ایده هام تقریباااا تموم شدن واقعا دیگه مغزم نمیکشه🤧😅

نظرتونو حتما واسم بنویسید😍💖