سلام دوستان❤️بازم بخاطر فعالیت کمم معذرت میخوام. باقسمت چهارم رمان برگشتم
اسم این قسمت:وقتی که باد زوزه میکشید
جلد ایندقسمت
*ریوما*
دیییییییریییییییننننننگگگگگگ
_اومدم!
روی مبل خوابم برده بود. بلند شدم و رفتم تا درو باز کنم.
_کیه؟
_سلام
مومو؟ درو باز کردم. مومو، ایجی و فوجی بودن!!!!
من_سلام... چیزی شده؟!
ایجی_بچه جون بیدارت کردیم؟
من_نه بابا دراز کشیده بودم چیزی شده؟؟ 😞
ایجی_مگه حتما باید اتفاقی بیوفته که از رفیقمون سر بزنیم؟!
یکم جا خوردم. حقیقتا انتظار این جوابو نداشتم. سر بزنن؟
معمولا یکشنبه ها میرفتیم بیرون ولی سابقه نداشته ازم سر بزنن(یکشنبه در ژاپن تعطیله)
به هر حال این گروه 9نفر داشت!!!!
من_بیاین تو
فوجی_نه مزاحمت....
من_نه زحمتی نیس، کسی هم خونه نیست پس راحت باشین.
خیلی ازین به اصطلاح سر زدن تعجب کردم، ولی ازین که اومدن خوشحال بودم
من_ببخشید یکم اتاق بهم ریختس😅
ایجی_بچه جون اگه تو به این میگی بهم ریخته پس به خونه ما چی میگی!!
همه خندیدیم. پتو و بالشت رو بردم توی اتاق و رفتم یکم خوردنی آوردم.
هرچند چون معمولا مهمونی در کار نبود چیز زیادی هم نداشتم.
من_چیشده حالا که اومدین سر بزنین؟!
این رو باخنده گفتم تا جایی که میدونم وقتی کسی مریض میشه ازش سر میزنن!
فوجی_سال پیش هم همینطور بود. ما معمولا روزای تعطیل خونه هم میریم گفتیم امسال تو اولین نفر باشی
من_عجب!... حالا بحث دور همی شد چرا نگیم بقیه بیان؟
مومو_میان تو راهن😁
خودشون فکر همه جاشو کردن😅😅
ایجی_یکم دیگه....
همون لحظه زنگ خورد.
ایجی با فریاد_لاقل میزاشتی میانش رو بگم بعد زنگو میزدی💢!!!!!
من خندیدم و رفتم درد باز کنم
همه باهم رسیده بودن😑😑
من_سلام... بیاین تو
برای بقیه هم شربت اوردم
کایدو_اون گربه....
من_اه نگفته بودم گربه دارم؟؟
فوجی_بامزس.. گربه های هیمالین واقعا کمیابن
کاروپین تا تعریف شنید دمش رو بالا داد و اومد با نازو ادا رو پای من جا خوش کرد😂😂😂
کایدو کلا چشم از کاروپین بر نمیداشت..
من_میخوای بگیری؟
کایدو_چی؟؟نه بابا....
😂😂😂😂😂😂
تاکا:من یکم سوشی آوردم
تا یه مدت دست جمعی افتاده بودیم به جون این سوشیا..
اینوعی_راستی.. مزاحم خانوادت نیستیم؟؟
من_آااا... خوب...
مومو ازون ور داشت بال بال میزد. یکم مشکوک شدم!
همینطور که نگاهم به اونا بود گفتم_اونا برای سفر کاریشون اروپان
کایدو_تنهایی؟
من_گاهی خالم میاد گاهی دوستام.. بیشتراوقاتم که میریم بیرون بقیش هم که مدرسم.. سرم گرمه.
به قیافه مومو و ایجی زیر چشمی یه نگاه انداختم.
انگار حرف هام براشون خیلی تعجب آور بوده!
با این شرایط دو حالت وجود داره:یا فهمیدن یا قصد فهمیدن دارن😑😑
من_راستی خبری از تزوکا نیست؟؟
اوییشی_دیروز باهم تماس گرفتیم گفت که نتیجه تستاش خوب بوده.. هنوز داره درمان میشه اما رو به بهبود بزودی بر میگرده به تیم☺️
ایجی_نامردیه!!!! چرا تو شماره تزوکا رو داری ولی من ندارم؟؟؟؟
این خوشحال کننده بود.
این سوالات ناگهانی میتونست بحث رو عوض کنه، یکم توی حال و هوای خودم بودم.
اوییشی:ریوما نمیخوای جواب بدی؟
وقتی به خودم اومدم تلفن داشت زنگ میخورد.
من_چرا... چرا... ببخشید الان میام
رفتم توی آشپزخونه و تلفن رو جواب دادم:الو؟
(ردیف شده یا نه!؟)
_چی؟؟؟ باید طبق قرار داد پیش بریم من وقت بیشتری لازم دارم.
"چقدر؟"
_حداقل 5روز دیگه برای تکمیلش وقت میخوام!
"تا پس فردا وقت داری"
من_ولی.....
بوق بوق بوق
تلفنو قطع کرد!
نمیتونستم تا پس فردا اینکارو بکنم. هرجور هم میخاستم برنامه ریزی کنم بازم تا 5یا 6روز دیگه وقت لازم داشتم
مومو_خوبی؟
پاک یادم رفت که اوناهم اینجان!!
من_اره.. خوبم!☺️
امشب میتونی بیای خونه ما؟
من_خونه شما؟؟!!! چرا؟
مومو_راستش من امشب با خواهر برادر کوچیکتر تنهام گفتم حالا که توهم تنهایی پیش هم باشیم.
من_نمیدونم...
نگاهم به تلفن افتاد... حرفای جیسون یادم اومد
من_فک نکنم بشه
_بیخیال یک شبه دیگه!!
من_باشه.. ببینن چی میشه
*مومو*
ساعت 9:30بود(شب)کایدو و اینوعی رفته بودن.
بقیه هم پاشدن که برن. خیلی خوش گذشت بهمون
ریوما و فوجی داشتن حرف میزدن.
ایجی_چیزی شد؟
من_نمیدونم.. قراره شب بیاد خونمون.. شاید بتونم باهاش چندکلامی صحبت کنم
ایجی_باشه اگه چیزی دستگیرت شد به منم خبر بده
یه مدت بعد فوجی هم رفت. ریوما برای و بش غذا ریخت و کفشاشو پاش کرد.
شاید باید به بقیه بچه هاهم میگفتم.. نمیدونم...
خیلی حالم گرفته شد وقتی گفت برای سفر به اروپا رفتن
حتما برای خودشم خیلی دردناکه..
نزدیک خونه بودیم. خونه هامون خیلی فاصله نداشتن.
من_خوش گذشت نه؟
ریوما_اوهوم به من که خیلی خوش گذشت.
حس میکردم داره دروغ میگه.. مثل وقتی گفت خانوادش رفتن سفر.. یا هربار که میگه حالش خوبه..
ریوما برام با بقیه فرق داشت.. حسی که قبلا داشتن باالان فرق میکرد..
این فکر که شاید اون همون پسر مغرور و با روحیه بالا و مبارز نگر نباشه عذابم میده.
بقول سوباکی اون خیلی خوب تونسته بود خودشو توی نقش جا کنه
رسیدیم. زنگ زدم
موموکا درو باز کرد(اسم خواهر برادراش نمیدونستم برای همین خودم یه اسم گذاشتم) 😑😑
ریوما_خواهرته؟
من_اره
ریوما_فک میکردم بزرگتر باشن😂
من_موموکا و یوزورو دوقلوان.. گول ظاهرشون نخور 5سال سنشونو اندازه قد من زبون دارن😑😑
خالم حاضر و با عجله اومدو گفت_مومو من باید برم خونه مراقب خودتون باشین خدافظ
اونقدر سریع صحبت کرد که حتی نفهمیدم چی گفت
یوزورو_سلام داداشی.. وای موموکا اینجارو.. یه داداشی جدید.!!! 😍
ریوما خندید.
من_بچه ها این دوستم ریوماس امشب قراره پیش ما بمونه
بچه ها باهمدیگه_اخ جووونن!!!
موموکا و یوزوریکم داشتن برای ریوما زبون میریختن و از مثلا زورگویی های من میگفتن، ریوما هم فقط میخندید.
من رفتم سر یخچال تا یه چیزی برای شام بیارم ولی انگاری چیزی نداشتیم😲😑
من_ریوما میتونی مراقب این دوتا فسقلی باشی تا من برم برای شام یه چیزی بگیرم؟
ریوما_اوهوم
از خونه زدم بیرون... یکم که دور شدم زنگ زدم به سوباکی_الو... سلام.. نوشته هارو گیر آوردم الان برات میفرستم... باشه.. خدافظ
تمام عکسا و نوشته هارو براش فرستادم. خیالم راحته که حداقل یکی هست که کمکمون کنه.
مغازه نزدیک خونه تعطیل بود برای همین از رستوران تاکو گرفتم.
در خونه رو باز کردم. هیچ صدایی نمیومد.
رفتم تو پذیرایی، ریوما روی مبل نشسته بود.
من_بچه ها کجان؟
ریوما_خوابشون برد بردمشون توی اتاقشون.
من_فک نمیکردم رابطت با بچه ها خوب باشه😂😂😂
ریوما_😑😑😑
یکم بعد چراغا رو خاموش کردم.
ریوما روی مبل خوابید، منم روی مبل کناری خوابم برد.
یکدفعه از خواب پریدم... ساعت 3صبح بود.
ریوما هم روی مبل نبود. اولش فکر کردم رفته دسشویی ولی نه نبود.. ساکش بود اما کفشاش جلوی در نبودن.
کلیدو برداشتم و رفتم بیرون تا ببینم کجا رفته.
هوا سرد بودو بارون نم نم میبارید.
همینطور که داشتم میرفتم رسیدم به پارک نزدیک خونمون.
رفتم جلوتر... ریوما روی نیمکت نشسته بودو سرشو کذاشته بود رو زانوهاش.
ریوما_جرا بیدار شدی؟؟
من_اینجا چیکار میکنی؟؟
ریوما_خوابم نمیبرد اومدم اینجا نشستم یکم هوام عوض شه
من_اونم توی این هوای سرد؟؟
ریوما_اره خوب..
من_ریوما از چیزی ناراحتی؟؟
ریوما_نه.. چرا میپرسی؟
من_چون برام مهمه
احتمالا انتظار این رو نداشت.
لبخند آرومی زد و گفت_خوب.. حقیقتا یه دروغی گفتم
من_چه دروغی؟
_درمورد خانوادم... خوب اونا... مُردن😔
من_خیلی متاسفم.. چطور...
ریوما_به قتل رسیدن
من_قتل؟؟؟
این که اینارو از زبون خودش بشنوم خیلی ناراحت کننده تر از وقتی بود که دیگران تعریف میکردن.
ریوما_اره.. قتل.. تقریبا6یا7سال پیش.
من_متاسفم... تک فرزند بودی؟
ریوما_تاجایی که یادم میادیه برادر یه خواهر بزرگتر داشتم.
من_خوب بقیه فامیلت چی؟
ریوما_اوناهم همینطور شدن.. از بین تمانشون فقط عموم واسم موند.
من_با عموت زندگی میکنی؟
ریوما_نه مدتی میکردم.. حتی نمیخوام اسمشو بگم.
انگار حق با سوباکی بود.. اون پسر از پشت پرده ی شخص کاملا متفاوت بود.
انگار بیشتر ازین نمیتونست بغضش رو نگه داره.. اشکاش سرازیر شدن.
کسی که کنارم بود.. با کسی که میشناختم.. هزاران سال نوری فرق داشت. حس مسئولیت داشتم و.. نمیخواستم اینطور ببینمش.. ولی کاری ازم بر نمیومد.
گرفتمش توی بغلم شاید حداقل میتونستم آرومش کنم
ریوما_اون شب.. تولدم بود..
لبخند تلخی زد و گفت_یادمه.. برف میبارید.. خون شون... برف هارو سرخ کرد... اونا مردن.. زمانی که باد زوزه میکشید💔
🎶بی تو🎶
جای خالی ات🎶
انکار میخواهد فقط🎶
زندگی🎶
لبخند🎶
معنادار میخواهد فقط🎶
چشمها🎶
به اتفاق تازه🎶
عادت میکند🎶
سر اگر عاشق شود🎶
دار میخواهد فقط🎶
بغض وقتی میرسد شاعر نباشی بهتر است🎶
بغض وقتی گریه شد خودکار میخواهد فقط🎶
چشمهای خیسم امشب ابرو داری کنید🎶
مرد جای گریه اش سیگار میخواهد فقط🎶
برای قسمت بعدی 5تا نظر (شماکه میای رمان میخونی سر راهت یه نظرم بده دیگه😑اگه ایمیل نداری نمیتونی تو سایت نظر بدی برو توی قسمت "پروفایل" شماره واتساپم هست اونجا نظرو اعلام کن💕)
درس چهارم:شغل ها
شغل:Jobu
معمار:Kenchikka
پلیس:Keikan
مهندس:Enjinia
دکتر:Isha
بازیگر:Haiyū
هنرمند:Ātisuto
کارگردان:Direkutā
فیلم نامه نویس:Kyakuhon-ka
انیمیشن ساز:Animēshonmēkā
نویسنده:Sakka
شاعر:Shijin
کارگر:Nikutai rōdō-sha
معلم:Sensei
مدیر:Manējā
اشپز:Shefu
نظافتچی :Yōmuin
گارسون:U~eitā
داروساز:Yakuzaishi
جراح:Gekai
طراح:Dezainā
دامپزشک:Jūi
استاد:Kyōju
نقاش:Gaka
دوبلر:Daburā
راننده:Unten-sha
کارمند:Jūgyōin
دوستان این درس به پایان رسید امیدوارم واستون مفید بوده باشه
💛🧡💚💜💙❤️💛🧡💚💜💙❤️💛🧡💚💜💙
سلام به همه دوستای خوبم.
با پارت دوم شاهزاده تنیس نبرد در قلعه بریتانیا اومدم💕
نظر فراموش نشه💘برید ادامه :
ریوما دو توپی رو که به سمت مومو بودن رو برگشت زد.. دور اطرافشون رو کلی آدم گرفته بود که صورتشون بخاطر تاریکی دیده نگیشد(از همون افرادی که دنبال پسره بودن)
مومو با فریاد:شما ها دیگه کی هستین؟
میریم پیش چوتارو و شیشیدو..توپایی که از طرف پسرای ناشناسمون با ورزشکارانی معمولی برخورد مرد باعث ضربه بهشون میشد اما شیشیدو و چوتارو میتونستن ضربه ها رو برگردونن.
شیرایشی درحال د. یدن بود و دو نفر از د سمتش داشتن دنبالش میکرد. از دو سمت بهش توپ می نن و شیرایشی با یک حرکت خفن صربه هارو پشت سر میزاره (راکتش دم دست نبوده)
کاراهارا هم که انگار با همین افراد درگیر شده بود درحالی که ضربه ها و جواب میداد گفت:من نمیدونم چیکار میکنید ولی باعث میشین خیلی بهم خوش بگذره
اکایا میخواد ضربه بعدی رو جواب بده اما توپ خیلی سنگینه و راکت تنیسش رو پاره میکنه:اون توپ دیگه چی بود
در همون لحظه اون دو پسر باهامون توپا به اکایا ضربه میزنن و اینجا با قیافه وحشت زده کاراهارا مواجه میشیم. تزوکا هم درگیر بود، دو نفر از دوسنت کنارش همزمان بهش ضربه زدن.. تزوکا چشاشو میبنده و توپی که جلوتره رو برگشت می نه و اون یکی دیگه رو فقط از راه برخورد با صورتش خارج میکنه
یکی از همون پسرا گفت:انتظار داشتم یه چندتا بازیکن خوب تو ژاپن پیدا بشه
_تزوکا _کون!
شیرایشی با عجله سمت تزوکا اومد راکتش دستش بود و گارد گرفت:شرمنده ولی بزار منم باهاشون دستو پنجه نرم کنم
تزوکا:من به کمک احتیاج ندارم
شیرایشی:این یه کمک کوچولوئه ولی... تعداد اونا الان کمی بیشتره
حق با شیرایشی بود. چندنفر دیگه هم بهشون اضافه شد
تزوکا _نزار گاردمون پایین بیاد
حالا ببینیم بقیه چه حالی دارن
چوتارو وشیشیدو دارن ضربه هارو برگشت میزنن. یه توپ دیگه به سمتشون میره
شیشیدو_صداش فرق کرد!
چوتارو رفت جلو تا ضربه رو برگشت بزنه
شیشیدو_چوتارو مراقب باش. اون..!
توپ به زانوی چوتارو خورد واز درد روی زمین افتاد
پسری که اون ضربه هارو زد با خنده های بلند اوجارو ترکرد.
شیشیدو از هوش میره و دقیقا همین بلا سره کاراهارا میاد
چندتا ضربه دیگه مثل همون ضربه قبلی به سمت چوتارو میزنن و شیشیدو برای اینکه به چوتارو نخوره جلوش وایمیسته و همه توپا به تنش میخورن. (دهقانه فداکار اینه)
پسری که اون ضربه هارو بهشون زده بود بلند خندید و اونجارو ترک کرد، شیشیدو هم از درد از حال رفت.
همین بلا دقیقا سر کاراهارا هم اومد. راکت اکایا حسابی پاره شده و خودش زخمی و داغون بود.
یکی از افرادی که اون ضربه هارو زد گفت_چقدر ناخوشایند.. فقط سرجات دراز بکش و فکر کن که چقدر رفت انگیزی!
و داشتن از اونجا میرفتن که اکایا بزور خودش رو بلند کرد:فقط... صبرکن.. به محض اینکه دو قدم جلو رفت یه توپ دیگه به سرش زدن و کارها پخش زمین شد.
کاراها:عجب دردی.. اگه همینجوری لش افتاده باشم.. چطور به کاپیتان بگم.. ازچی به عنوان بهونه استفاده کنم؟
تا این رو گفت از حال رفت و بیهوش شد.
شیرایشی و تزوکا هم داشتن مقاومت میکردن، (دو نفر در مقابل 6نفر)
صدای ضربه ای که از سمت همون افراد ناشناس میومد فرق کرد.. تزوکا شیرایشی رو هول داد تا ضربه رو جواب بده.. اما با یه توپ متفاوت رو برو شد و توپ رو جواب نداد.
توپ به حصارا خورد و اونارو خمیده کرد.
_تزوکا!
_شیرایشی!
این صدای اوییشی و کینتارو بود.به ها رسیدن و چه به موقع چون به محض رسیدن اونا افراد ناشناسمون پا به فرار گذاشتن.
شیرایشی_اونا همسن و سالای ما بودن.. به هر حال.. از کدوم مدرسه بودن؟
ایجی:به .. شیشیدو.. و کاراهارا هم صدمه زدن
تزوکا همون توپ عجیب غریب رو از داخل حصارا درآورد و نگاه کرد
شیرایشی:به نطر نمیاد توپ معمولی باشه اندازم بزرگتره
تزوکا :این توپ تنیس واقعیه
فوجی حرفتزوکا رو تکرار کرد
تزوکا یهو متوجه چیزی میشه و میگه:پس ایچیزن و مومو کجان؟
حالاواقعا اونا کجان.. درسته ریوما و مومو پشت به پشت هم دارن در مقابل 9نفر ایستادگی میکنن و تک تک ضربه هارو جواب میدن.
مومو_من هنوز عصبانی نشدم.. فقط نباید کم بیارم
ریوما با خنده_تمومی ندارن
همون لحظه نگاهش به کمی دورتر میوفته.
ریوما_پس تو رئیسشونی
پسری که از همه دورتر بود توپ رو میندازه بالا و سرو میزنه.
با همون توپای تنیس واقعی.
ریوما راکتو میچرخونه تا جواب بده اما توپ به شدت قوی و سنگینه و سیماش رو پاره میکنه.
بخاطر سنگینی توپ ریوما میوفته روی زمین.
مومو_ایچیزن..!!.. مواظب باش
رئیس این افراد وارد زمین میشه همون لحظه یه توپ دیگه میاد. مومو میره جلو تا توپ به ریوما نخوره اما نمیتونه جواب بده و توپ به سرش میخوره و میفته.
ریوما _مومو سنپای!!!
مومو از هوش رفته و ریوما هم راکتی برای جواب دادن ضربه ها نداره.
یکی دیگه از افراد صربه میزنه و میگه_کارتون تمومه
اما قبل ازاینکه توپ به ریوما بخوره یکی میادو صربه رو برمیگردونه.. پسری که جون ریوما رو نجات داد همون کسیه که چند شب قبل داشت از دست اون افراد فرار میکرد و خودشو تو آب انداخت
رئیس افراد توپی که پسره برگشت زد رو با دست گرفت و گفت:چطور جرئت کردی که جلوی من خودتو نشون بدی،زو خائن؟
حالا که اسم اون پسره رو فهمیدیم بریم ادامش
زو:کیث... تو هنوز مثل همیشه کثیف بازی میکنی.
خوب اسم رئیسشونم فهمیدیم
یکی از افراد اومد جلو وگفت:تو الان نباید بخاطر زندگیت التماس کنی زو؟
زو:برو عقب پیتر
پیتر:چی زر زدی؟؟؟
کیث به زو گفت:فک کردی میتونی با احساسات عدالت رو برقرار کنی؟ پشیمون میشی.
زو:اونوقت چطوری؟ (منظورش اینه چطور پشیمون میشم)
کیث:من شکستت میدم و دیگه نمیتونی راکت به دست بگیری
زو خندید و گفت:چقدر پرویی.. منم داشتم فک میکردم که بگم اونقدر به تنت میزنم تا خورد بشه. و دیگه نتونی تنیس بازی کنی
کیث:تا وقتی یه نفر از ما ناپدید نشه.. هیچ چیز تمومی نداره
زو:متاسفانه یکی از ما باید بره.
ریوما که تمام این مدت فقط تماشاچی بود با سردرگمی به اون دونفر نگا میکرد.
کیث یه توپ تنیس واقعی رو بالا د تا سرو بزنه:یکی از ما باید بره.. و اون یه نفر تنها تویی.
و صربه میزنه، زو هم دقیقا همین کارو میکنه.
توپهاشون به هم برخورد میکنن و ناپدید میشن.
هردو طرف با خشم بهم نگاه میکنن.
_کوشیمائه/!!
بچه ها بالاخره پیداشون کردن
کیث رو به ریوما گفت_ایندفعه میزارم از مرگ جون سالم به در ببری
ریوما با عصبانیت به کیث نگا میکنه.
همه افراد کیت میرن و در تاریکی گم میشن.
ریوما که متوجه حال مومو شد سریعا رفت پیشش و وقتی سرشو بالا آورد... اتری از زو نبود
دوستان پارت دومش هم تموم شد امیدوارم لذت برده باشین
منتظر نظراتتون هستم❤️
سلام دوستان ❤️
با قسمت سوم رمان آن سوی شب برگشتم.اسم این قسمت: هوای تو. حالا بی معطلی بپرید ادامه مطلب💘
❤️......... ❤️
❤️❤️.......... ❤️❤️
❤️❤️❤️.......... ❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️.......... ❤️❤️❤️❤️
سلام به همگی
میخوام توصیف انیمه سینمایی شاهزاده تنیس نبرد در قلعه بریتانیا رو بزارم. برای هر پارتش خیلی زحمت میکشم و توی هیچ سایتی هم تاحالا گذاشته نشده پس لطفا نظر بدین💕💕واما پارت اول:
اینجا بریتانیا س و هوا حسابی بارونیه،ساعت شهر ساعته2:30رو نشون میده، در این لحظه توی یک کوچه تنگوتاریک یک نفر در حال دوییدنهو چندین نفر دنبالش میکنن.
پسره برای اینکه گمشون کنه همینطور که میدوئه سطل آشغال رو به سمت کسایی که دنبالشم پرت میکنه و سطل آشغال به یکیشون برخورد میکنه.
پسر که حسابی خسته شده و نفسش در نمیاد توان دویدن رو از دست میده و قدم قدم جلو میره. به دیوار تکیه میکنه، دستشو زیر چونش میبره تا بارونارو از رو صورتش پاک کنه و در همون دستش یک انگشتر هست.
همون لحظه صدای توپ تنیس میاد اون سریع برمیگرده تا ضربه رو برگردونه اما ضربه قوی بودو بدن اون ضعیف شده بود بنابراین نتونست توپ رو جواب بده و محکم به زمین میخوره.
سریع پامیشه تا فرار کنه اما جلوش بمب بیت بود(حالت یک پل که پایینش دریاس)
9نفر، همون افرادی که دنبالش بودن بهش میرسن و محاصرش میکنن. همشون توی دست چپشون همون انگشتری رو دارن که همون پسره دستش داشت.
رئیس گروه جلو میاد و یه توپ بزرگتر از توپ تنیس معمولی دستش میگیره و میگه:تاکجا میخوای فرار کنی؟
پسر که دید چاره ای نداره خودشو از رو پل انداخت تو دریا
یکی از همین افراد جلو اومد و با خنده گفت:در شگفتم که با اون بدن زخمی هم میتونه شما کنه
روز بعد:
میریم به فرودگاه.. هواپیما میشینه و بچه های سیگاکو توی یک اتوبوس آبی دارن به زمین ویمبلدون میرن.
وارد زمین ویمبلدون میشن.
اوییشی:پس این زمین ویبلدونه! سرزمین بازیکنای مقدس که تعدادشون به افسانه تبدیل شدن
ایجی:همیشه آرزو میکردم اینجا بازی کنم
اینوعی:فقط فینالیست ها میتونن اینجا بازی کنن باید از موانع رد بشیم تا بتونیم اینجا بازی کنیم
تزوکا:چطوره فردا شروع کنیم نمیگم رسمیه ولی اینجا جاییه که تمام بازیکنا شانسش نو امتحان میکنن
بچه ها دارن از راهرو ورزشگاه عبور میکنن
خانوم روزاکی:شما به عنوان نماینده ژاپن اینجا هستید.
مومو با خوشحالی:من از الان خیلی خوشحالم! دارم ازشادیپرواز میکنم
کایدو:فقط کاری نکنن که ژاپنیارو احمق جلوه بدی!
موموبا عصبانیت:چی گفتی؟؟
_شما خیلی مشتاقی که بازی کنید
این صدای اتوبه بود. بله گروه هیوته هم اینجا بود.
کایدو:هیوته؟
ریوما :شماهم اومدید؟
اشیتاری رو به اتوبه گفت:تو وقتی مدرسه ابتدایی بودی اینجا انتقال پیدا کردی خاطرات ویمبلدون برات زنده نشده؟
اتوبه همون ژست معروف رو میگیره و میگه:متاسفانه.. تصور من این بود بعد برنده شدنم من چطور پادشاه دنیا میشم.
اشیتاری که انگار به اینا عادت داشت فقط خندید.
کینتارو از اون سره سالن میدوئه و داد میزنه:هییییی کوشیمائه
ریوما برمیگرده و در همون لحظه کینتارو بغلش میکنه و با هیجان میگه:من گمت کرده بودم کوشیمائه.. بازی تو ویمبلدون مثل رویاست این طور نیس؟... خیلی خوشحالم
_شما خیلی هیجان زده اید.
این شیرایشی از تیم شیتنهوجی نیا بود.
بالای پله ها گروه ریکایدای بودند.
سانادا رو به سیگاکو گفت:شما نماینده ژاپن هستین.. روح مبارزتون رو بیرون نشون بدید فهمیدین
مومو با لبخند:ریکایدای
کاراهارا:بهتر نیس کنار بکشید تا ژاپن برنده بشه
کایدو:چی گفتی؟؟؟؟؟
رنجی:اگه شما بد بازی کنید ما افراد ریکایدای شما رو له میکنیم!
اشیتاری:البته درسته که ما توی یه تیم نیستیم..
تاکی حرفشو ادامه داد:اما اگه بهم برخورد کنیم با تمام نیرو شکستتون میدیم
یکی از افراد ریکایدای که موهای بنفش داره و من نمیدونم کیه گفت:البته این چیزیه که ما بهش امیدواریم
تمام کاپیتان ها بهم نگاه میکردن.
کینتارو:من دارم یه چالش بزرگ رو احساس میکنم
شیرایشی:فقط تو نیستی کین چان
ازین بخش بگذریم وارد زمین تنیس میشیم که همه دارن باهم تمرین میکنن.
مربی گروها و یوکیمورا کنار حصارا ایستادن و دارن تماشا میکنن
مربی روزاکی:خدای من این اولین باره پاشون به اینجا میرسه
مربی تیم هیوته:آخرین باری که دور هم بودن مسابقات ملی بود
مربی کناری ادامه داد:طبیعی نیس که هیجان زده باشن؟
مربی روزاکی:به هر حال اونا....
یوکیمورا گرمکن شو در آورد و به خانم روزاکی داد:با اجازتون مربی منم میرم گرم کنم
مربی:ای بابا یوکیمورا توهم؟
کینتارو با ریوما داره بازی میکنه، کینتارو میزنه و وقتی نوبت ریوما میشه قیافش تغییر میکنه
کینتارو:تو که کوشیمائه نبودی.. هاها داره خوش میگذره
و اما ریوما کجاس؟
اون توی یه زمین انفرادی در حال رقابت با اتوبه هس
اتوبه:مهارتامو ببینی شاخ درمیاری
و یک اسمش میزنه، ریوما:حتی توی انگلیس سعی میکنی مردم رو تحقیر کنی؟
و ضربه رو برگردوند.
صحنه عوض میشه، در عمق دریا یه پسر داره به بالا نگاه میکنه، این پسر همون رئیس کساییه دنبال کسی بودن.
بعد از غروبه و بچه ها توی یه پارک ورزشی درحال تمرینن(هرکدوم به شیوه خودشون)
تزوکا داره به تنهایی توی زمین تمرین ضربه بدون توپ رو میره، کارهارا با دیوار تمرین میکرد، شیرایشی هم کیف تنیسش رو گرفته بودو قدم میزد،چوتارو و تاکی هم به همراه چند نفر دیگه توی باشگاه سر بسته رکاب میزدن و ریوما و مومو هم در برابر هم بازی میکردین.
مومو:بازنده بازی برای برنده باید نوشیدنی بگیره
ریوما_مبارزه رو قبول میکنم.
گفتیم شیرایشی داره قدم میزنه، در راه به یه زمین تنیس میرسه که تمام بازیکنانش له و داغون شدن به طوری که از جاشون نمیتونن تکون بخورن
چراغ جایی که تزوکا داشت تمرین میکرد قطع شدهمچنین جایی که چوتارو و تاکی به همراه دو نفر دیگه از باشگاه خارج شده بودند.
کاراهارا وقتی داشت با دیوار تمرین میکرد دو سایه دید و دست از تمرین کشید.
برمیگردیم پیش ریوما و مومو، ریوما به سمت دیگه ای نگاه میکنه و با سرعت به سمت تور میدوئه، ضربه ای که از سمت مومو اومد بی جواب موند
مومو با شادی_ارههه.... حالا باید نوشیدنی رو...
اما فهمید که هدف ریوما توپ نبود. ریوما با سرعت به سمت مومو میاد_مومو سنپای!!!
همون لحظه چراغا از کار میوفتن.
مومو_چه اتفاقی داره میوفته....
دوستان پارت اول به پایان رسید. انگشتام داغون شد پس لطفا نظر بدین😂😊❤️
سلام دوستای خوبم❤️
درس سوم درباره آشنا شدن، انواع سلام هست
برید ادامه💕
سلام:conichwa
صبح بخیر:ohayo gazaymasu
عصر بخیر:konbamwa
شب بخیر:oyasumi nasay
خدافطی(در زبان عامیانه):bay bay
خدافظی:sayonara
این آدرس من است:kore wa watashi no jusho desu
حالتون چطوره؟:o genki deska
چخبر؟: choshi wa do
خبری نیس:betsuni
خوبم ممنون: genki arigato
شما اهل کجایید؟ :shusshin wa dochira deska
من اهل.... هستم:watashi wa.... Shusshindes
به چه زبانی صحبت میکنید؟: imasu ka
nanigo o hanashite
(از خط پایین شروع میشه )
زبان ژاپنی:nihongo
زبان فارسی:pershago
متاسفم من برنامه دیگه ای دارم:Betsu no puran ga arimasu
درکدام هتل اقامت دارید؟ :Dono hoteru ni tomatte imasu ka?
(از خط بالایی شروع میشه)
فردا همو ببینیم؟ :mata ashitane
چه مدت اینجا میمانید؟ :Dorekurai koko ni iru no
به امید دیدار:sayonara
(پایان درس)
آیا مطالب مفید بود؟ نظر بدین❤️
y.t.r.a🤞🏻:
*سوباکی *
اون اینجا بود.. روبروی من.. بعد این همه سال.. هههه قدش بلندتر شده بود... بزرگتر شده بود..اما..هنوزم همون چشما و داشت... ههه وهمون کلاه و راکت
وقتی دیدمش.. دیگه هیچی مهم نبود.. مهم نبود کهساکونو و تومو با تعجب منو نگاه میکردن.. اشک های خاموشم... دلتنگی چندسالم... مهم نبود.... تو اینجا بودی.. اینجا
تومو_حالت خوبه؟
حرفای کسی به گوشم نمیرسید. دستامو تکونی دادم.. میخواستم چند قدمی برم جلو، میخواستم محکم بغلش کنم و زار زار گریه کنم.. اما نمیتونستم.. فقط میتونستم از دور نگاش کنم.... خخخخخخ هنوزم ازون لبخندهای تقلبیش میزنه؟
ساکونو_سوباکی؟... سوباکی.!
من سریع اشکامو پاک کردم و با خنده گفتم :ببخشید حواسم نبود چیزی گفتی؟
نگاهی دوباره انداختم.. وارد زمین شد. بقیه تیمش هم جمع شدن.
اگه فقط میتونستم تنیس بازی کنم.. شاید یه بهونه ای برای صحبت باهات میتونستم پیدا کنم.. اما نه... نمیشد ورزش کردن من خوب نیس... نمیتونم دور تا دور زمین پا به پای تو بیام.. اینطوری احتمالا غش میکردم.
_خودت کم بودی یکی دیگه رو هم آوردی!
این جمله منو از تمام تفکرات بیهودم بیرون آورد. سه پسر روبروی ما بودند. توموکا دست به کمرشد(حالت معروفی که همتون باهاش آشنایی دارید😑):به تو هیچ ربطی نداره برای تشویق ریوما ساما اومدیم اگه خیلی ناراحتی میتونی بری یه جا دیگه!
چرا هی اسمشو میگفت؟.. نه.. سوال اینه که.. من چرا اینطوری شدم؟
همینطور که توموچان و هوریو بحث میکردن دستمو به حصارا گرفتم و به زمین تنیس زل زدم.
ساکونو آروم گفت:قصد فوضولی ندارم. نمیخوام ناراحتت کنم ولی.. میشه یه سوال بپرسم؟
من با خنده تلخی گفتم:میخوای بپرسی ریوما رو میشناسم یانه درست حدس زدم؟
ساکونو با تعجب سرشو تکون داد.
من_خوب.. آره میشناسمش.. در واقع ما از بچگی همبازی هم بودیم
ساکونو_پس چرا وقتی دیدیش....
من_خوب.. اون.. ی سری مشکلات داشت.. و مجبور شد ازشون دور بمونه... از دوستاش.. تنیس.. حتی خودش
چندسال پیش به ژاپن برگشت و حالا بعد 5سال میبینمش... یجورایی ترسناکه
ساکونو_اگه اینطوریه پس چرا نمیری پیشش مطمئنا اونم خوشحال میشه..
خودمم دلم میخاست اما.. نمیتونستم
_س... سوباکی.؟؟خودتی؟؟
سریع سرم برگشت سمت صدا.. اون ریوما بود.. ههه صداش خیلی عوض شده.
نفسم بند اومده بود.. به من من افتادم
من_س. سلام...
ریوما_تو.. کی اومدی اینجا؟؟؟؟؟
من_خوب یه چند ماهی میشه.. راستی.. بهتری؟
ریوما_بهتر... آها آره.. بهترم
من_خیلی خوبه❤️
ریوما لبخندارومی زد_خوشحالم که اینجایی
لبخندی که زدی مثل لبخند های تقلبی بود.. تو واقعا از دیدن من خوشحال شدی؟؟
یا اینم مثل هزار دروغه خوبم گفتناته؟
میگی بهتری.. یعنی مثل سابق شدی؟
یکی از هم تیمی هاش صداش کرد_ایچیزن مسابقه داره شروع میشه
ریوما_الان میام... خوب من دیگ برم
من_باشه.. بعدا میبینمت
نمیخواستم بره.. کلی سوال داشتم.. اینکه واقعا بهتره.. اصن از کی تنیس رو ادامه میده؟
توی این مدت اصلا به من فکر میکرده؟
کاش که میکرد.
دلم میخواست این داستان هم مثل رمانهای عاشقانه توی کتابا باشه... اما نه...داستان ما همش از غم میگفت.. حتی ورق ها هم بوی دلتنگی و حرفای ناگفته میداد... کتاب من و تو.. سرتاسر غم بود و سیاهی 💔
*مومو*
رفتم توی رختکن و مشغول لباس عوض کردن شدم. هربار به ایمیل دیشب فکر میکردم تنم ب لرزه میوفتاد
ایجی اومد داخل و همینجور غر غر میکرد
اونقدر محو افکارم بودم که حتی یک کلامش رو هم نمیفهمیدم.
ایجی_مومو اصلا گوشت بامنه؟؟؟؟
من_چی.. کی.. من؟؟؟
ایجی_پسر دوساعته دارم باهات حرف میزنم
من_فکردم با کس دیگه ای هستی
ایجی چشماشو ریز کردو گفت_اخ جز منو تو کی اینجاس؟
نفس عمیقی کشیدم و روی نیمکت نشستم.
ایجی_امروز خیلی رو فرم نیستی مشکلی پیش اومده؟
من_نه ولی فک کنم کس دیگه ای یسری مشکلات داشته باشه
ایجی_هااااااتوعم فهمیدی؟؟؟؟؟!
من برق از سرم پرید_توهم متوجه شدی؟؟؟؟
ایجی_مییدونستیم فوجی یه چیزیش شده
من که یکم جا خوردم_فوجی؟
ایجی_اره تازگیا چشماش همش بازه!!!
من_نه نه من منظورم ریوما بود
ایجی_مشکلی برای اون بچه پیش اومده؟
من_مطمئن نیستم.
همون لحظه ریوما وارد رختکن شد. (حلال زادس😂)
ریوما_سلام
من_سلام
ایجی از کولش آویزون شد_چطوری بچه جون؟
ریوما_اگه خفم نکنی بهتر میشم.. شما الان نباید سر تمرین باشین؟
من_چرا چرا میریم داشتیم درمورد رستوران حرف میزدیم😁
ریوما نگاه مشکوکانه ای به من کرد. پوزخندی زد و گفت_پس شما دوتا شکمو رو با معجون اینوعی تنها میزارم چون تقریبا نیم ساعته که توی رختکنین
کلاهشو برداشت و از رختکن خارج شد.
خیالم راحت شد.. اگه میفهمید خیلی بد میشد.
به محض اینکه رفت قضیه رو برای ایجی تعریف کردم
ایجی_خوب.. بنظرم بیخودی نگران نشو ما حتی نمیدونم اون نوشته ها چین شاید درمورد یه رمانی چیزی باشه
کی ساعت 1نصف شب رمان میفرسته؟؟؟
ایجی_نمیدونم ولی بنظرم زود قضاوت نکن.. الانم باید بریم چون حدس میزنم اینوعی با اون معجون چندش آورش پشت دره😒
از رختکن خارج شدیم. تمرینهای باشگاه شروع شد.
توی این مدت خیلی زیر نظر داشتمش. مثل همیشه بود
این چهره همیشگی کمی آرومم کرد.. اما هنوزم حس خوبی نداشتم.. حس میکنم این ایمیل در واقع یک موضوع پیچیده تر از اون چیزیه که فکر میکنم....
(دوستان این قسمتم به پایان رسید. درمورد متن آهنگا باید بگم که معمولا از زبون ریوما و سوباکی هستند. در واقع بسته به احساسات و رفتار شخص در اون قسمت داره💕)
باز 🎶
خوندم واسه تو🎶
همونجوری هنوز🎶
موندم واسه تو🎶
میمیرم بگی به من احساستو🎶
میمیرم... میمیرم... میمیرم🎶
حواسم نیس شدی همه کس من🎶
حواسم نیس تویی دلواپس من🎶
حواسم نیس🎶
همه دیدن🎶
که میخندم🎶
وقتی اینجایی🎶
همه دیدن که میمیرم🎶
وقتی تنهایی🎶
واقعی بود🎶
ته چشمام🎶
هرچی میدیدی🎶
هرچی خوندم🎶
هرچی گفتم 🎶
هرچی میشنیدی.. 🎶
💕درس دوم در ارتباط با اعداد و روزها و ماه ها و همچنین فصل هاهستند.
بپرید ادامه🥰
روزهای هفته:
هفته:shukan
(در ژاپن شروع هفته از دوشنبس)
دوشنبه:getsuyobi
سه شنبه:kayobi
چهارشنبه:suiyobi
پنجشنبه:mokuyobi
جمعه : kiniyobi
شنبه:doyobi
یکشنبه:nichiyobi
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
ژانویه:ichigatsu
فوریه:nigatsu
مارس:sangatsu
اوریل:shigatsu
می:gogatsu
ژوئن:rokugatsu
ژوییه:shichigatsu
اوت:hachigatsu
سپتامبر:kugatsu
اکتبر:jugatsu
نوامبر:juichigatsu
دسامبر:junigatsu
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
عددها:
اعداد:kazu
0:rei, zero
1:ichi
2:ni
3:san
4:yon, shi
5:go
6:roku
7:nana, shichi
8:hachi
9:kyu, ku
10:ju
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
فصل ها:
فصل ها:kisetsu
بهار:haru
تابستان:natsu
پاییز:aki
زمستان:fuyu
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
پایان درس دوم☺️
از دروس راضی هستید؟ نظر بدید💕
y.t.r.a🤞🏻:
درس اول درمورد ضمایره هستن. برید ادامه مطلب💕
من:watashiva
تو:anata
ما:watashi tachi
شما:anata tachi
او(زن) :karera
او(مرد):kare
ان(زن):jusei
ان(مرد) dansei
آن کودک:kodomo
خانواده:kazoku
پایان درس اول🥰 دوستان این درس یکم کم بوداما درس های دیگ محتوا و کلمات بیشتری دارن☺️☺️