جستجوگر وب
رمان ان سوی شب قسمت4

سلام دوستان❤️بازم بخاطر فعالیت کمم معذرت میخوام. باقسمت چهارم رمان برگشتم

اسم این قسمت:وقتی که باد زوزه میکشید

جلد ایندقسمت

*ریوما*

دیییییییریییییییننننننگگگگگگ

_اومدم!

روی مبل خوابم برده بود. بلند شدم و رفتم تا درو باز کنم. 

_کیه؟

_سلام

مومو؟ درو باز کردم. مومو، ایجی و فوجی بودن!!!!

من_سلام... چیزی شده؟!

ایجی_بچه جون بیدارت کردیم؟

من_نه بابا دراز کشیده بودم چیزی شده؟؟ 😞

ایجی_مگه حتما باید اتفاقی بیوفته که از رفیقمون سر بزنیم؟!

یکم جا خوردم. حقیقتا انتظار این جوابو نداشتم. سر بزنن؟

معمولا یکشنبه ها میرفتیم بیرون ولی سابقه نداشته ازم سر بزنن(یکشنبه در ژاپن تعطیله)

به هر حال این گروه 9نفر داشت!!!!

من_بیاین تو

فوجی_نه مزاحمت....

من_نه زحمتی نیس، کسی هم خونه نیست پس راحت باشین.

خیلی ازین به اصطلاح سر زدن تعجب کردم، ولی ازین که اومدن خوشحال بودم

من_ببخشید یکم اتاق بهم ریختس😅

ایجی_بچه جون اگه تو به این میگی بهم ریخته پس به خونه ما چی میگی!!

همه خندیدیم. پتو و بالشت رو بردم توی اتاق و رفتم یکم خوردنی آوردم. 

هرچند چون معمولا مهمونی در کار نبود چیز زیادی هم نداشتم. 

من_چیشده حالا که اومدین سر بزنین؟!

این رو باخنده گفتم تا جایی که میدونم وقتی کسی مریض میشه ازش سر میزنن!

فوجی_سال پیش هم همینطور بود. ما معمولا روزای تعطیل خونه هم میریم گفتیم امسال تو اولین نفر باشی

من_عجب!... حالا بحث دور همی شد چرا نگیم بقیه بیان؟

مومو_میان تو راهن😁

خودشون فکر همه جاشو کردن😅😅

ایجی_یکم دیگه....

همون لحظه زنگ خورد. 

ایجی با فریاد_لاقل میزاشتی میانش رو بگم بعد زنگو میزدی💢!!!!!

من خندیدم و رفتم درد باز کنم

همه باهم رسیده بودن😑😑

من_سلام... بیاین تو

برای بقیه هم شربت اوردم

کایدو_اون گربه....

من_اه نگفته بودم گربه دارم؟؟

فوجی_بامزس.. گربه های هیمالین واقعا کمیابن

کاروپین تا تعریف شنید دمش رو بالا داد و اومد با نازو ادا رو پای من جا خوش کرد😂😂😂

کایدو کلا چشم از کاروپین بر نمی‌داشت.. 

من_میخوای بگیری؟

کایدو_چی؟؟نه بابا....

😂😂😂😂😂😂

تاکا:من یکم سوشی آوردم

تا یه مدت دست جمعی افتاده بودیم به جون این سوشیا.. 

اینوعی_راستی.. مزاحم خانوادت نیستیم؟؟

من_آااا... خوب...

مومو ازون ور داشت بال بال میزد. یکم مشکوک شدم!

همینطور که نگاهم به اونا بود گفتم_اونا برای سفر کاریشون اروپان

کایدو_تنهایی؟

من_گاهی خالم میاد گاهی دوستام.. بیشتراوقاتم که میریم بیرون بقیش هم که مدرسم.. سرم گرمه.

به قیافه مومو و ایجی زیر چشمی یه نگاه انداختم. 

انگار حرف هام براشون خیلی تعجب آور بوده!

با این شرایط دو حالت وجود داره:یا فهمیدن یا قصد فهمیدن دارن😑😑

من_راستی خبری از تزوکا نیست؟؟

اوییشی_دیروز باهم تماس گرفتیم گفت که نتیجه تستاش خوب بوده.. هنوز داره درمان میشه اما رو به بهبود بزودی بر میگرده به تیم☺️

ایجی_نامردیه!!!! چرا تو شماره تزوکا رو داری ولی من ندارم؟؟؟؟

این خوشحال کننده بود. 

این سوالات ناگهانی میتونست بحث رو عوض کنه، یکم توی حال و هوای خودم بودم. 

اوییشی:ریوما نمیخوای جواب بدی؟

وقتی به خودم اومدم تلفن داشت زنگ می‌خورد. 

من_چرا... چرا... ببخشید الان میام

رفتم توی آشپزخونه و تلفن رو جواب دادم:الو؟

(ردیف شده یا نه!؟)

_چی؟؟؟ باید طبق قرار داد پیش بریم من وقت بیشتری لازم دارم.

"چقدر؟"

_حداقل 5روز دیگه برای تکمیلش وقت میخوام!

"تا پس فردا وقت داری"

من_ولی.....

بوق بوق بوق

تلفنو قطع کرد!

نمیتونستم تا پس فردا اینکارو بکنم. هرجور هم میخاستم برنامه ریزی کنم بازم تا 5یا 6روز دیگه وقت لازم داشتم

مومو_خوبی؟

پاک یادم رفت که اوناهم اینجان!!

من_اره.. خوبم!☺️

امشب میتونی بیای خونه ما؟

من_خونه شما؟؟!!! چرا؟

مومو_راستش من امشب با خواهر برادر کوچیکتر تنهام گفتم حالا که توهم تنهایی پیش هم باشیم.

من_نمیدونم...

نگاهم به تلفن افتاد... حرفای جیسون یادم اومد

من_فک نکنم بشه

_بیخیال یک شبه دیگه!!

من_باشه.. ببینن چی میشه

*مومو*

ساعت 9:30بود(شب)کایدو و اینوعی رفته بودن. 

بقیه هم پاشدن که برن. خیلی خوش گذشت بهمون

ریوما و فوجی داشتن حرف میزدن. 

ایجی_چیزی شد؟ 

من_نمیدونم.. قراره شب بیاد خونمون.. شاید بتونم باهاش چندکلامی صحبت کنم

ایجی_باشه اگه چیزی دستگیرت شد به منم خبر بده

یه مدت بعد فوجی هم رفت. ریوما برای و بش غذا ریخت و کفشاشو پاش کرد. 

شاید باید به بقیه بچه هاهم میگفتم.. نمیدونم... 

خیلی حالم گرفته شد وقتی گفت برای سفر به اروپا رفتن

حتما برای خودشم خیلی دردناکه.. 

نزدیک خونه بودیم. خونه هامون خیلی فاصله نداشتن. 

من_خوش گذشت نه؟ 

ریوما_اوهوم به من که خیلی خوش گذشت. 

حس میکردم داره دروغ میگه.. مثل وقتی گفت خانوادش رفتن سفر.. یا هربار که میگه حالش خوبه.. 

ریوما برام با بقیه فرق داشت.. حسی که قبلا داشتن باالان فرق می‌کرد.. 

این فکر که شاید اون همون پسر مغرور و با روحیه بالا و مبارز نگر نباشه عذابم میده. 

بقول سوباکی اون خیلی خوب تونسته بود خودشو توی نقش جا کنه

رسیدیم. زنگ زدم

موموکا درو باز کرد(اسم خواهر برادراش نمیدونستم برای همین خودم یه اسم گذاشتم) 😑😑

ریوما_خواهرته؟ 

من_اره

ریوما_فک میکردم بزرگتر باشن😂

من_موموکا و یوزورو دوقلوان.. گول ظاهرشون نخور 5سال سنشونو اندازه قد من زبون دارن😑😑

خالم حاضر و با عجله اومدو گفت_مومو من باید برم خونه مراقب خودتون باشین خدافظ

اونقدر سریع صحبت کرد که حتی نفهمیدم چی گفت

یوزورو_سلام داداشی.. وای موموکا اینجارو.. یه داداشی جدید.!!! 😍

ریوما خندید. 

من_بچه ها این دوستم ریوماس امشب قراره پیش ما بمونه 

بچه ها باهمدیگه_اخ جووونن!!! 

موموکا و یوزوریکم داشتن برای ریوما زبون میریختن و از مثلا زورگویی های من میگفتن، ریوما هم فقط می‌خندید. 

من رفتم سر یخچال تا یه چیزی برای شام بیارم ولی انگاری چیزی نداشتیم😲😑

من_ریوما میتونی مراقب این دوتا فسقلی باشی تا من برم برای شام یه چیزی بگیرم؟ 

ریوما_اوهوم

از خونه زدم بیرون... یکم که دور شدم زنگ زدم به سوباکی_الو... سلام.. نوشته هارو گیر آوردم الان برات میفرستم... باشه.. خدافظ 

تمام عکسا و نوشته هارو براش فرستادم. خیالم راحته که حداقل یکی هست که کمکمون کنه. 

مغازه نزدیک خونه تعطیل بود برای همین از رستوران تاکو گرفتم. 

در خونه رو باز کردم. هیچ صدایی نمیومد. 

رفتم تو پذیرایی، ریوما روی مبل نشسته بود. 

من_بچه ها کجان؟ 

ریوما_خوابشون برد بردمشون توی اتاقشون. 

من_فک نمیکردم رابطت با بچه ها خوب باشه😂😂😂

ریوما_😑😑😑

یکم بعد چراغا رو خاموش کردم. 

ریوما روی مبل خوابید، منم روی مبل کناری خوابم برد. 

یکدفعه از خواب پریدم... ساعت 3صبح بود. 

ریوما هم روی مبل نبود. اولش فکر کردم رفته دسشویی ولی نه نبود.. ساکش بود اما کفشاش جلوی در نبودن. 

کلیدو برداشتم و رفتم بیرون تا ببینم کجا رفته. 

هوا سرد بودو بارون نم نم می‌بارید. 

همینطور که داشتم میرفتم رسیدم به پارک نزدیک خونمون. 

رفتم جلوتر... ریوما روی نیمکت نشسته بودو سرشو کذاشته بود رو زانوهاش. 

ریوما_جرا بیدار شدی؟؟ 

من_اینجا چیکار میکنی؟؟ 

ریوما_خوابم نمی‌برد اومدم اینجا نشستم یکم هوام عوض شه

من_اونم توی این هوای سرد؟؟ 

ریوما_اره خوب.. 

من_ریوما از چیزی ناراحتی؟؟ 

ریوما_نه.. چرا میپرسی؟ 

من_چون برام مهمه

احتمالا انتظار این رو نداشت. 

لبخند آرومی زد و گفت_خوب.. حقیقتا یه دروغی گفتم

من_چه دروغی؟ 

_درمورد خانوادم... خوب اونا... مُردن😔

من_خیلی متاسفم.. چطور... 

ریوما_به قتل رسیدن

من_قتل؟؟؟ 

این که اینارو از زبون خودش بشنوم خیلی ناراحت کننده تر از وقتی بود که دیگران تعریف میکردن. 

ریوما_اره.. قتل.. تقریبا6یا7سال پیش. 

من_متاسفم... تک فرزند بودی؟ 

ریوما_تاجایی که یادم میادیه برادر یه خواهر بزرگتر داشتم. 

من_خوب بقیه فامیلت چی؟ 

ریوما_اوناهم همینطور شدن.. از بین تمانشون فقط عموم واسم موند. 

من_با عموت زندگی میکنی؟ 

ریوما_نه مدتی میکردم.. حتی نمیخوام اسمشو بگم. 

انگار حق با سوباکی بود.. اون پسر از پشت پرده ی شخص کاملا متفاوت بود. 

انگار بیشتر ازین نمیتونست بغضش رو نگه داره.. اشکاش سرازیر شدن. 

کسی که کنارم بود.. با کسی که می‌شناختم.. هزاران سال نوری فرق داشت. حس مسئولیت داشتم و.. نمیخواستم اینطور ببینمش.. ولی کاری ازم بر نمیومد. 

گرفتمش توی بغلم شاید حداقل میتونستم آرومش کنم

ریوما_اون شب.. تولدم بود.. 

لبخند تلخی زد و گفت_یادمه.. برف می‌بارید.. خون شون... برف هارو سرخ کرد... اونا مردن.. زمانی که باد زوزه میکشید💔

 

🎶بی تو🎶

جای خالی ات🎶

انکار می‌خواهد فقط🎶

زندگی🎶 

لبخند🎶

معنادار می‌خواهد فقط🎶

چشمها🎶

به اتفاق تازه🎶

عادت میکند🎶

سر اگر عاشق شود🎶

دار می‌خواهد فقط🎶

بغض وقتی می‌رسد شاعر نباشی بهتر است🎶

بغض وقتی گریه شد خودکار می‌خواهد فقط🎶

چشمهای خیسم امشب ابرو داری کنید🎶

مرد جای گریه اش سیگار می‌خواهد فقط🎶

 

برای قسمت بعدی 5تا نظر (شماکه میای رمان میخونی سر راهت یه نظرم بده دیگه😑اگه ایمیل نداری نمیتونی تو سایت نظر بدی برو توی قسمت "پروفایل" شماره واتساپم هست اونجا نظرو اعلام کن💕) 

[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:58 ] [ Ytra ] [ بازدید : 160 ] [ نظرات (0) ]
اموزش ژاپنی درس4

درس چهارم:شغل ها

شغل:Jobu

معمار:Kenchikka

پلیس:Keikan

مهندس:Enjinia

دکتر:Isha

بازیگر:Haiyū

هنرمند:Ātisuto

کارگردان:Direkutā

فیلم نامه نویس:Kyakuhon-ka

انیمیشن ساز:Animēshonmēkā

نویسنده:Sakka

شاعر:Shijin

کارگر:Nikutai rōdō-sha

معلم:Sensei

مدیر:Manējā

اشپز:Shefu

نظافتچی :Yōmuin

گارسون:U~eitā

داروساز:Yakuzaishi

جراح:Gekai

طراح:Dezainā

دامپزشک:Jūi

استاد:Kyōju

نقاش:Gaka

دوبلر:Daburā

راننده:Unten-sha

کارمند:Jūgyōin

دوستان این درس به پایان رسید امیدوارم واستون مفید بوده باشه

💛🧡💚💜💙❤️💛🧡💚💜💙❤️💛🧡💚💜💙

[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:57 ] [ Ytra ] [ بازدید : 70 ] [ نظرات (0) ]
نبرد در قلعه بریتانیا پارت2

سلام به همه دوستای خوبم. 

با پارت دوم شاهزاده تنیس نبرد در قلعه بریتانیا اومدم💕

نظر فراموش نشه💘برید ادامه :

ریوما دو توپی رو که به سمت مومو بودن رو برگشت زد.. دور اطرافشون رو کلی آدم گرفته بود که صورتشون بخاطر تاریکی دیده نگیشد(از همون افرادی که دنبال پسره بودن)

مومو با فریاد:شما ها دیگه کی هستین؟

میریم پیش چوتارو و شیشیدو..توپایی که از طرف پسرای ناشناسمون با ورزشکارانی معمولی برخورد مرد باعث ضربه بهشون میشد اما شیشیدو و چوتارو میتونستن ضربه ها رو برگردونن.

شیرایشی درحال د. یدن بود و دو نفر از د سمتش داشتن دنبالش می‌کرد. از دو سمت بهش توپ می نن و شیرایشی با یک حرکت خفن صربه هارو پشت سر میزاره (راکتش دم دست نبوده)

کاراهارا هم که انگار با همین افراد درگیر شده بود درحالی که ضربه ها و جواب میداد گفت:من نمیدونم چیکار میکنید ولی باعث میشین خیلی بهم خوش بگذره

اکایا میخواد ضربه بعدی رو جواب بده اما توپ خیلی سنگینه و راکت تنیسش رو پاره میکنه:اون توپ دیگه چی بود

در همون لحظه اون دو پسر باهامون توپا به اکایا ضربه میزنن و اینجا با قیافه وحشت زده کاراهارا مواجه میشیم. تزوکا هم درگیر بود، دو نفر از دوسنت کنارش همزمان بهش ضربه زدن.. تزوکا چشاشو میبنده و توپی که جلوتره رو برگشت می نه و اون یکی دیگه رو فقط از راه برخورد با صورتش خارج میکنه

یکی از همون پسرا گفت:انتظار داشتم یه چندتا بازیکن خوب تو ژاپن پیدا بشه

_تزوکا _کون!

شیرایشی با عجله سمت تزوکا اومد راکتش دستش بود و گارد گرفت:شرمنده ولی بزار منم باهاشون دستو پنجه نرم کنم

تزوکا:من به کمک احتیاج ندارم

شیرایشی:این یه کمک کوچولوئه ولی... تعداد اونا الان کمی بیشتره

حق با شیرایشی بود. چندنفر دیگه هم بهشون اضافه شد

تزوکا _نزار گاردمون پایین بیاد

حالا ببینیم بقیه چه حالی دارن

چوتارو وشیشیدو دارن ضربه هارو برگشت میزنن. یه توپ دیگه به سمتشون میره

شیشیدو_صداش فرق کرد!

چوتارو رفت جلو تا ضربه رو برگشت بزنه

شیشیدو_چوتارو مراقب باش. اون..!

توپ به زانوی چوتارو خورد واز درد روی زمین افتاد

پسری که اون ضربه هارو زد با خنده های بلند اوجارو ترکرد. 

شیشیدو از هوش میره و دقیقا همین بلا سره کاراهارا میاد

چندتا ضربه دیگه مثل همون ضربه قبلی به سمت چوتارو میزنن و شیشیدو برای اینکه به چوتارو نخوره جلوش وایمیسته و همه توپا به تنش میخورن. (دهقانه فداکار اینه)

پسری که اون ضربه هارو بهشون زده بود بلند خندید و اونجارو ترک کرد، شیشیدو هم از درد از حال رفت. 

همین بلا دقیقا سر کاراهارا هم اومد. راکت اکایا حسابی پاره شده و خودش زخمی و داغون بود. 

یکی از افرادی که اون ضربه هارو زد گفت_چقدر ناخوشایند.. فقط سرجات دراز بکش و فکر کن که چقدر رفت انگیزی!

و داشتن از اونجا میرفتن که اکایا بزور خودش رو بلند کرد:فقط... صبرکن.. به محض اینکه دو قدم جلو رفت یه توپ دیگه به سرش زدن و کارها پخش زمین شد.

کاراها:عجب دردی.. اگه همینجوری لش افتاده باشم.. چطور به کاپیتان بگم.. ازچی به عنوان بهونه استفاده کنم؟

تا این رو گفت از حال رفت و بیهوش شد. 

شیرایشی  و تزوکا هم داشتن مقاومت میکردن، (دو نفر در مقابل 6نفر)

صدای ضربه ای که از سمت همون افراد ناشناس میومد فرق کرد.. تزوکا شیرایشی رو هول داد تا ضربه رو جواب بده.. اما با یه توپ متفاوت رو برو شد و توپ رو جواب نداد. 

توپ به حصارا خورد و اونارو خمیده کرد. 

_تزوکا!

_شیرایشی!

این صدای اوییشی و کینتارو بود.به ها رسیدن و چه به موقع چون به محض رسیدن اونا افراد ناشناسمون پا به فرار گذاشتن. 

شیرایشی_اونا همسن و سالای ما بودن.. به هر حال.. از کدوم مدرسه بودن؟

ایجی:به .. شیشیدو.. و کاراهارا هم صدمه زدن

تزوکا همون توپ عجیب غریب رو از داخل حصارا درآورد و نگاه کرد

شیرایشی:به نطر نمیاد توپ معمولی باشه اندازم بزرگتره

تزوکا :این توپ تنیس واقعیه

فوجی حرفتزوکا رو تکرار کرد

تزوکا یهو متوجه چیزی میشه و میگه:پس ایچیزن و مومو کجان؟ 

حالاواقعا اونا کجان.. درسته ریوما و مومو پشت به پشت هم دارن در مقابل 9نفر ایستادگی میکنن و تک تک ضربه هارو جواب میدن. 

مومو_من هنوز عصبانی نشدم.. فقط نباید کم بیارم

ریوما با خنده_تمومی ندارن

همون لحظه نگاهش به کمی دورتر میوفته. 

ریوما_پس تو رئیسشونی

پسری که از همه دورتر بود توپ رو میندازه بالا و سرو میزنه. 

با همون توپای تنیس واقعی. 

ریوما راکتو میچرخونه تا جواب بده اما توپ به شدت قوی و سنگینه و سیماش رو پاره میکنه. 

بخاطر سنگینی توپ ریوما میوفته روی زمین. 

مومو_ایچیزن..!!.. مواظب باش

رئیس این افراد وارد زمین میشه همون لحظه یه توپ دیگه میاد. مومو میره جلو تا توپ به ریوما نخوره اما نمیتونه جواب بده و توپ به سرش میخوره و میفته. 

ریوما _مومو سنپای!!! 

مومو از هوش رفته و ریوما هم راکتی برای جواب دادن ضربه ها نداره. 

یکی دیگه از افراد صربه میزنه و میگه_کارتون تمومه

اما قبل ازاینکه توپ به ریوما بخوره یکی میادو صربه رو برمیگردونه.. پسری که جون ریوما رو نجات داد همون کسیه که چند شب قبل داشت از دست اون افراد فرار می‌کرد و خودشو تو آب انداخت

رئیس افراد توپی که پسره برگشت زد رو با دست گرفت و گفت:چطور جرئت کردی که جلوی من خودتو نشون بدی،زو خائن؟ 

حالا که اسم اون پسره رو فهمیدیم بریم ادامش

زو:کیث... تو هنوز مثل همیشه کثیف بازی میکنی. 

خوب اسم رئیسشونم فهمیدیم

یکی از افراد اومد جلو وگفت:تو الان نباید بخاطر زندگیت التماس کنی زو؟ 

زو:برو عقب پیتر

پیتر:چی زر زدی؟؟؟ 

کیث به زو گفت:فک کردی میتونی با احساسات عدالت رو برقرار کنی؟ پشیمون میشی. 

زو:اونوقت چطوری؟ (منظورش اینه چطور پشیمون میشم) 

کیث:من شکستت میدم و دیگه نمیتونی راکت به دست بگیری

زو خندید و گفت:چقدر پرویی.. منم داشتم فک میکردم که بگم اونقدر به تنت میزنم تا خورد بشه. و دیگه نتونی تنیس بازی کنی

کیث:تا وقتی یه نفر از ما ناپدید نشه.. هیچ چیز تمومی نداره 

زو:متاسفانه یکی از ما باید بره. 

ریوما که تمام این مدت فقط تماشاچی بود با سردرگمی به اون دونفر نگا می‌کرد. 

کیث یه توپ تنیس واقعی رو بالا د تا سرو بزنه:یکی از ما باید بره.. و اون یه نفر تنها تویی. 

و صربه میزنه، زو هم دقیقا همین کارو میکنه. 

توپهاشون به هم برخورد میکنن و ناپدید میشن. 

هردو طرف با خشم بهم نگاه میکنن. 

_کوشیمائه/!! 

بچه ها بالاخره پیداشون کردن

کیث رو به ریوما گفت_ایندفعه میزارم از مرگ جون سالم به در ببری

ریوما با عصبانیت به کیث نگا میکنه. 

همه افراد کیت میرن و در تاریکی گم میشن. 

ریوما که متوجه حال مومو شد سریعا رفت پیشش و وقتی سرشو بالا آورد... اتری از زو نبود

دوستان پارت دومش هم تموم شد امیدوارم لذت برده باشین

منتظر نظراتتون هستم❤️

 

 

 

موضوعات:
[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:56 ] [ Ytra ] [ بازدید : 63 ] [ نظرات (0) ]
ان سوش شب قسمت3

سلام دوستان ❤️

با قسمت سوم رمان آن سوی شب برگشتم.اسم این قسمت: هوای تو. حالا بی معطلی بپرید ادامه مطلب💘

❤️......... ❤️

❤️❤️.......... ❤️❤️

❤️❤️❤️.......... ❤️❤️❤️

❤️❤️❤️❤️.......... ❤️❤️❤️❤️

ادامه مطلب

[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:54 ] [ Ytra ] [ بازدید : 211 ] [ نظرات (0) ]
نبرد در قلعه بریتانیا پارت1

سلام به همگی

میخوام توصیف انیمه سینمایی شاهزاده تنیس نبرد در قلعه بریتانیا رو بزارم. برای هر پارتش خیلی زحمت میکشم و توی هیچ سایتی هم تاحالا گذاشته نشده پس لطفا نظر بدین💕💕واما پارت اول:

اینجا بریتانیا س و هوا حسابی بارونیه،ساعت شهر ساعته2:30رو نشون میده، در این لحظه توی یک کوچه تنگوتاریک یک نفر در حال دوییدنهو چندین نفر دنبالش میکنن.

پسره برای اینکه گمشون کنه همینطور که میدوئه سطل آشغال رو به سمت کسایی که دنبالشم پرت میکنه و سطل آشغال به یکیشون برخورد میکنه. 

پسر که حسابی خسته شده و نفسش در نمیاد توان دویدن رو از دست میده و قدم قدم جلو میره. به دیوار تکیه میکنه، دستشو زیر چونش میبره تا بارونارو از رو صورتش پاک کنه و در همون دستش یک انگشتر هست. 

همون لحظه صدای توپ تنیس میاد اون سریع برمیگرده تا ضربه رو برگردونه اما ضربه قوی بودو بدن اون ضعیف شده بود بنابراین نتونست توپ رو جواب بده و محکم به زمین میخوره.

سریع پامیشه تا فرار کنه اما جلوش بمب بیت بود(حالت یک پل که پایینش دریاس)

9نفر، همون افرادی که دنبالش بودن بهش میرسن و محاصرش میکنن. همشون توی دست چپشون همون انگشتری رو دارن که همون پسره دستش داشت. 

رئیس گروه جلو میاد و یه توپ بزرگتر از توپ تنیس معمولی دستش میگیره و میگه:تاکجا میخوای فرار کنی؟

پسر که دید چاره ای نداره خودشو از رو پل انداخت تو دریا

یکی از همین افراد جلو اومد و با خنده گفت:در شگفتم که با اون بدن زخمی هم میتونه شما کنه

روز بعد:

میریم به فرودگاه.. هواپیما میشینه و بچه های سیگاکو توی یک اتوبوس آبی دارن به زمین ویمبلدون میرن. 

وارد زمین ویمبلدون میشن. 

اوییشی:پس این زمین ویبلدونه! سرزمین بازیکنای مقدس که تعدادشون به افسانه تبدیل شدن

ایجی:همیشه آرزو میکردم اینجا بازی کنم

اینوعی:فقط فینالیست ها میتونن اینجا بازی کنن باید از موانع رد بشیم تا بتونیم اینجا بازی کنیم

تزوکا:چطوره فردا شروع کنیم نمیگم رسمیه ولی اینجا جاییه که تمام بازیکنا شانسش نو امتحان میکنن

بچه ها دارن از راهرو ورزشگاه عبور میکنن

خانوم روزاکی:شما به عنوان نماینده ژاپن اینجا هستید. 

مومو با خوشحالی:من از الان خیلی خوشحالم! دارم ازشادیپرواز میکنم

کایدو:فقط کاری نکنن که ژاپنیارو احمق جلوه بدی! 

موموبا عصبانیت:چی گفتی؟؟ 

_شما خیلی مشتاقی که بازی کنید

این صدای اتوبه بود. بله گروه هیوته هم اینجا بود. 

کایدو:هیوته؟ 

ریوما :شماهم اومدید؟ 

اشیتاری رو به اتوبه گفت:تو وقتی مدرسه ابتدایی بودی اینجا انتقال پیدا کردی خاطرات ویمبلدون برات زنده نشده؟ 

اتوبه همون ژست معروف رو میگیره و میگه:متاسفانه.. تصور من این بود بعد برنده شدنم من چطور پادشاه دنیا میشم. 

اشیتاری که انگار به اینا عادت داشت فقط خندید. 

کینتارو از اون سره سالن میدوئه و داد میزنه:هییییی کوشیمائه

ریوما برمیگرده و در همون لحظه کینتارو بغلش میکنه و با هیجان میگه:من گمت کرده بودم کوشیمائه.. بازی تو ویمبلدون مثل رویاست این طور نیس؟... خیلی خوشحالم

_شما خیلی هیجان زده اید. 

این شیرایشی از تیم شیتنهوجی نیا بود. 

بالای پله ها گروه ریکایدای بودند. 

سانادا رو به سیگاکو گفت:شما نماینده ژاپن هستین.. روح مبارزتون رو بیرون نشون بدید فهمیدین

مومو با لبخند:ریکایدای

کاراهارا:بهتر نیس کنار بکشید تا ژاپن برنده بشه

کایدو:چی گفتی؟؟؟؟؟ 

رنجی:اگه شما بد بازی کنید ما افراد ریکایدای شما رو له میکنیم! 

اشیتاری:البته درسته که ما توی یه تیم نیستیم.. 

تاکی حرفشو ادامه داد:اما اگه بهم برخورد کنیم با تمام نیرو شکستتون میدیم

یکی از افراد ریکایدای که موهای بنفش داره و من نمیدونم کیه گفت:البته این چیزیه که ما بهش امیدواریم

تمام کاپیتان ها بهم نگاه میکردن. 

کینتارو:من دارم یه چالش بزرگ رو احساس میکنم

شیرایشی:فقط تو نیستی کین چان

ازین بخش بگذریم وارد زمین تنیس میشیم که همه دارن باهم تمرین میکنن. 

مربی گروها و یوکیمورا کنار حصارا ایستادن و دارن تماشا میکنن

مربی روزاکی:خدای من این اولین باره پاشون به اینجا میرسه

مربی تیم هیوته:آخرین باری که دور هم بودن مسابقات ملی بود

مربی کناری ادامه داد:طبیعی نیس که هیجان زده باشن؟ 

مربی روزاکی:به هر حال اونا.... 

یوکیمورا گرمکن شو در آورد و به خانم روزاکی داد:با اجازتون مربی منم میرم گرم کنم

مربی:ای بابا یوکیمورا توهم؟ 

کینتارو با ریوما داره بازی میکنه، کینتارو میزنه و وقتی نوبت ریوما میشه قیافش تغییر میکنه

کینتارو:تو که کوشیمائه نبودی.. هاها داره خوش میگذره

و اما ریوما کجاس؟ 

اون توی یه زمین انفرادی در حال رقابت با اتوبه هس

اتوبه:مهارتامو ببینی شاخ درمیاری

و یک  اسمش میزنه، ریوما:حتی توی انگلیس سعی میکنی مردم رو تحقیر کنی؟ 

و ضربه رو برگردوند. 

صحنه عوض میشه، در عمق دریا یه پسر داره به بالا نگاه میکنه، این پسر همون رئیس کساییه دنبال کسی بودن. 

بعد از غروبه و بچه ها توی یه پارک ورزشی درحال تمرینن(هرکدوم به شیوه خودشون) 

تزوکا داره به تنهایی توی زمین تمرین ضربه بدون توپ رو میره، کارهارا با دیوار تمرین می‌کرد، شیرایشی هم کیف تنیسش رو گرفته بودو قدم میزد،چوتارو و تاکی هم به همراه چند نفر دیگه توی باشگاه سر بسته رکاب میزدن و ریوما و مومو هم در برابر هم بازی میکردین. 

مومو:بازنده بازی برای برنده باید نوشیدنی بگیره

ریوما_مبارزه رو قبول میکنم. 

گفتیم شیرایشی داره قدم میزنه، در راه به یه زمین تنیس میرسه که تمام بازیکنانش له و داغون شدن به طوری که از جاشون نمیتونن تکون بخورن

چراغ جایی که تزوکا داشت تمرین می‌کرد قطع شدهمچنین جایی که چوتارو و تاکی به همراه دو نفر دیگه از باشگاه خارج شده بودند. 

کاراهارا وقتی داشت با دیوار تمرین می‌کرد دو سایه دید و دست از تمرین کشید. 

برمیگردیم پیش ریوما و مومو، ریوما به سمت دیگه ای نگاه میکنه و با سرعت به سمت تور میدوئه، ضربه ای که از سمت مومو اومد بی جواب موند

مومو با شادی_ارههه.... حالا باید نوشیدنی رو... 

اما فهمید که هدف ریوما توپ نبود. ریوما با سرعت به سمت مومو میاد_مومو سنپای!!! 

همون لحظه چراغا از کار میوفتن. 

مومو_چه اتفاقی داره میوفته.... 

 

دوستان پارت اول به پایان رسید. انگشتام داغون شد پس لطفا نظر بدین😂😊❤️

موضوعات:
[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:53 ] [ Ytra ] [ بازدید : 88 ] [ نظرات (0) ]
زبان ژاپنی درس3

سلام دوستای خوبم❤️

درس سوم درباره آشنا شدن، انواع سلام هست

برید ادامه💕

 سلام:conichwa

صبح بخیر:ohayo gazaymasu

عصر بخیر:konbamwa

شب بخیر:oyasumi nasay

خدافطی(در زبان عامیانه):bay bay

خدافظی:sayonara

این آدرس من است:kore wa watashi no jusho desu

حالتون چطوره؟:o genki deska

چخبر؟: choshi wa do

خبری نیس:betsuni

خوبم ممنون: genki arigato

شما اهل کجایید؟ :shusshin wa dochira deska

من اهل.... هستم:watashi wa.... Shusshindes

به چه زبانی صحبت می‌کنید؟: imasu ka

nanigo o hanashite

(از خط پایین شروع میشه )

زبان ژاپنی:nihongo

زبان فارسی:pershago

متاسفم من برنامه دیگه ای دارم:Betsu no puran ga arimasu  

درکدام هتل اقامت دارید؟ :Dono hoteru ni tomatte imasu ka?

(از خط بالایی شروع میشه) 

فردا همو ببینیم؟ :mata ashitane

چه مدت اینجا می‌مانید؟ :Dorekurai koko ni iru no

به امید دیدار:sayonara

(پایان درس) 

آیا مطالب مفید بود؟ نظر بدین❤️

 

 

 

 

[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:52 ] [ Ytra ] [ بازدید : 54 ] [ نظرات (0) ]
ان سوی شب قسمت2

y.t.r.a🤞🏻:

*سوباکی *

 

اون اینجا بود.. روبروی من.. بعد این همه سال.. هههه قدش بلندتر شده بود... بزرگتر شده بود..اما..هنوزم همون چشما و داشت... ههه وهمون کلاه و راکت

 

وقتی دیدمش.. دیگه هیچی مهم نبود.. مهم نبود کهساکونو و تومو با تعجب منو نگاه میکردن.. اشک های خاموشم... دلتنگی چندسالم... مهم نبود.... تو اینجا بودی.. اینجا

 

تومو_حالت خوبه؟

 

حرفای کسی به گوشم نمی‌رسید. دستامو تکونی دادم.. میخواستم چند قدمی برم جلو، میخواستم محکم بغلش کنم و زار زار گریه کنم.. اما نمیتونستم.. فقط میتونستم از دور نگاش کنم.... خخخخخخ هنوزم ازون لبخندهای تقلبیش میزنه؟

 

ساکونو_سوباکی؟... سوباکی.!

 

من سریع اشکامو پاک کردم و با خنده گفتم :ببخشید حواسم نبود چیزی گفتی؟

 

نگاهی دوباره انداختم.. وارد زمین شد. بقیه تیمش هم جمع شدن. 

 

اگه فقط میتونستم تنیس بازی کنم.. شاید یه بهونه ای برای صحبت باهات میتونستم پیدا کنم.. اما نه... نمیشد ورزش کردن من خوب نیس... نمیتونم دور تا دور زمین پا به پای تو بیام.. اینطوری احتمالا غش میکردم.

 

_خودت کم بودی یکی دیگه رو هم آوردی!

 

این جمله منو از تمام تفکرات بیهودم بیرون آورد. سه پسر روبروی ما بودند. توموکا دست به کمرشد(حالت معروفی که همتون باهاش آشنایی دارید😑):به تو هیچ ربطی نداره برای تشویق ریوما ساما اومدیم اگه خیلی ناراحتی میتونی بری یه جا دیگه!

 

چرا هی اسمشو میگفت؟.. نه.. سوال اینه که.. من چرا اینطوری شدم؟

 

همینطور که توموچان و هوریو بحث میکردن دستمو به حصارا گرفتم و به زمین تنیس زل زدم.

 

ساکونو آروم گفت:قصد فوضولی ندارم. نمیخوام ناراحتت کنم ولی.. میشه یه سوال بپرسم؟

 

من با خنده تلخی گفتم:میخوای بپرسی ریوما رو میشناسم یانه درست حدس زدم؟

 

ساکونو با تعجب سرشو تکون داد. 

 

من_خوب.. آره میشناسمش.. در واقع ما از بچگی همبازی هم بودیم

 

ساکونو_پس چرا وقتی دیدیش....

 

من_خوب.. اون.. ی سری مشکلات داشت.. و مجبور شد ازشون دور بمونه... از دوستاش.. تنیس.. حتی خودش

 

چندسال پیش به ژاپن برگشت و حالا بعد 5سال میبینمش... یجورایی ترسناکه 

 

ساکونو_اگه اینطوریه پس چرا نمیری پیشش مطمئنا اونم خوشحال میشه..

 

خودمم دلم میخاست اما.. نمیتونستم

 

_س... سوباکی.؟؟خودتی؟؟

 

سریع سرم برگشت سمت صدا.. اون ریوما بود.. ههه صداش خیلی عوض شده.

 

نفسم بند اومده بود.. به من من افتادم

 

من_س. سلام...

 

ریوما_تو.. کی اومدی اینجا؟؟؟؟؟

 

من_خوب یه چند ماهی میشه.. راستی.. بهتری؟

 

ریوما_بهتر... آها آره.. بهترم

 

من_خیلی خوبه❤️

 

ریوما لبخندارومی زد_خوشحالم که اینجایی

 

لبخندی که زدی مثل لبخند های تقلبی بود.. تو واقعا از دیدن من خوشحال شدی؟؟

 

یا اینم مثل هزار دروغه خوبم گفتناته؟

 

میگی بهتری.. یعنی مثل سابق شدی؟

 

یکی از هم تیمی هاش صداش کرد_ایچیزن مسابقه داره شروع میشه

 

ریوما_الان میام... خوب من دیگ برم

 

من_باشه.. بعدا میبینمت

 

نمیخواستم بره.. کلی سوال داشتم.. اینکه واقعا بهتره.. اصن از کی تنیس رو ادامه میده؟

 

توی این مدت اصلا به من فکر می‌کرده؟

 

کاش که می‌کرد. 

 

دلم میخواست این داستان هم مثل رمان‌های عاشقانه توی کتابا باشه... اما نه...داستان ما همش از غم میگفت.. حتی ورق ها هم بوی دلتنگی و حرفای ناگفته میداد... کتاب من و تو.. سرتاسر غم بود و سیاهی 💔

 

*مومو*

 

رفتم توی رختکن و مشغول لباس عوض کردن شدم. هربار به ایمیل دیشب فکر میکردم تنم ب لرزه میوفتاد

 

ایجی اومد داخل و همینجور غر غر می‌کرد 

 

اونقدر محو افکارم بودم که حتی یک کلامش رو هم نمیفهمیدم. 

 

ایجی_مومو اصلا گوشت بامنه؟؟؟؟ 

 

من_چی.. کی.. من؟؟؟ 

 

ایجی_پسر دوساعته دارم باهات حرف میزنم

 

من_فکردم با کس دیگه ای هستی

 

ایجی چشماشو ریز کردو گفت_اخ جز منو تو کی اینجاس؟ 

 

نفس عمیقی کشیدم و روی نیمکت نشستم. 

 

ایجی_امروز خیلی رو فرم نیستی مشکلی پیش اومده؟ 

 

من_نه ولی فک کنم کس دیگه ای یسری مشکلات داشته باشه

 

ایجی_هااااااتوعم فهمیدی؟؟؟؟؟! 

 

من برق از سرم پرید_توهم متوجه شدی؟؟؟؟ 

 

ایجی_مییدونستیم فوجی یه چیزیش شده

 

من که یکم جا خوردم_فوجی؟ 

 

ایجی_اره تازگیا چشماش همش بازه!!! 

 

من_نه نه من منظورم ریوما بود

 

ایجی_مشکلی برای اون بچه پیش اومده؟ 

 

من_مطمئن نیستم. 

 

همون لحظه ریوما وارد رختکن شد. (حلال زادس😂) 

 

ریوما_سلام 

 

من_سلام

 

ایجی از کولش آویزون شد_چطوری بچه جون؟ 

 

ریوما_اگه خفم نکنی بهتر میشم.. شما الان نباید سر تمرین باشین؟ 

 

من_چرا چرا میریم داشتیم درمورد رستوران‌ حرف میزدیم😁

 

ریوما نگاه مشکوکانه ای به من کرد. پوزخندی زد و گفت_پس شما دوتا شکمو رو با معجون اینوعی تنها میزارم چون تقریبا نیم ساعته که توی رختکنین

 

کلاهشو برداشت و از رختکن خارج شد. 

 

خیالم راحت شد.. اگه می‌فهمید خیلی بد میشد. 

 

به محض اینکه رفت قضیه رو برای ایجی تعریف کردم

 

ایجی_خوب.. بنظرم بیخودی نگران نشو ما حتی نمیدونم اون نوشته ها چین شاید درمورد یه رمانی چیزی باشه

کی ساعت 1نصف شب رمان میفرسته؟؟؟ 

 

ایجی_نمیدونم ولی بنظرم زود قضاوت نکن.. الانم باید بریم چون حدس می‌زنم اینوعی با اون معجون چندش آورش پشت دره😒

 

از رختکن خارج شدیم. تمرین‌های باشگاه شروع شد. 

 

توی این مدت خیلی زیر نظر داشتمش. مثل همیشه بود

 

این چهره همیشگی کمی آرومم کرد.. اما هنوزم حس خوبی نداشتم.. حس میکنم این ایمیل در واقع یک موضوع پیچیده تر از اون چیزیه که فکر میکنم.... 

 

(دوستان این قسمتم به پایان رسید. درمورد متن آهنگا باید بگم که معمولا از زبون ریوما و سوباکی هستند. در واقع بسته به احساسات و رفتار شخص در اون قسمت داره💕) 

 

باز 🎶

خوندم واسه تو🎶

همونجوری هنوز🎶

موندم واسه تو🎶

میمیرم بگی به من احساستو🎶

میمیرم... میمیرم... میمیرم🎶

حواسم نیس شدی همه کس من🎶

حواسم نیس تویی دلواپس من🎶

حواسم نیس🎶

همه دیدن🎶

که میخندم🎶

وقتی اینجایی🎶

همه دیدن که میمیرم🎶

وقتی تنهایی🎶

واقعی بود🎶

ته چشمام🎶

هرچی میدیدی🎶

هرچی خوندم🎶

هرچی گفتم 🎶

هرچی میشنیدی.. 🎶

 

[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:51 ] [ Ytra ] [ بازدید : 132 ] [ نظرات (0) ]
زبان ژاپنی درس2

💕درس دوم در ارتباط با اعداد و روزها و ماه ها  و همچنین فصل هاهستند. 

بپرید ادامه🥰 

روزهای هفته:

هفته:shukan

(در ژاپن شروع هفته از دوشنبس)

دوشنبه:getsuyobi

سه شنبه:kayobi

چهارشنبه:suiyobi

پنجشنبه:mokuyobi

جمعه : kiniyobi

شنبه:doyobi

یکشنبه:nichiyobi

❤️❤️❤️

❤️❤️

❤️

ژانویه:ichigatsu

 فوریه:nigatsu

مارس:sangatsu

اوریل:shigatsu

می:gogatsu

ژوئن:rokugatsu

ژوییه:shichigatsu

اوت:hachigatsu

سپتامبر:kugatsu

اکتبر:jugatsu

نوامبر:juichigatsu

دسامبر:junigatsu

❤️❤️❤️

❤️❤️

❤️

عددها:

اعداد:kazu

0:rei, zero

1:ichi

2:ni

3:san

4:yon, shi

5:go

6:roku

7:nana, shichi

8:hachi

9:kyu, ku

10:ju

❤️❤️❤️

❤️❤️

❤️

فصل ها:

فصل ها:kisetsu

بهار:haru

تابستان:natsu

پاییز:aki

زمستان:fuyu

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

پایان درس دوم☺️

از دروس راضی هستید؟ نظر بدید💕

[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:50 ] [ Ytra ] [ بازدید : 135 ] [ نظرات (0) ]
رمان ان سوی شب قسمت1

y.t.r.a🤞🏻:

*سوباکی*
بهار بود. شروع ترم دوم مدرسه ها. این داستان هم مثل بقیه داستانای غمگین شروع میشه... یه روز عادی توی مدرسه جدیدت. 
حدود یک یا دوماهی میشه که به ژاپن برگشتم. بعد از سه سال زندگی تو آمریکا حس عجیبی داشتم. بعد از خوردن صبحانه سوار دوچرخه و روونه راه مدرسه شدم. 
چرخ ها میچرخید میچرخید. 
یه توقف، مدرسه سیشیگاکوئن... 
بزرگ بود. فضای سبز زیبایی داشت و غریب بود، کاملا غریب
بعد از سپری شدن زنگ های کلاسی به سمت پشت بوم رفتم. 
دو دختر دیگه هم اونجا بودن، یکی از اونها موهای قهوه ای روشنی داشت که اونهارو دم اسبی بسته بودو دختر کنارش موهاش رو بافته بود.. لبخند آرومی داشت. 
رفتم سمت گوشه پشت بوم که یکی ازون دخترا گفت_تازه اومدی؟
این جمله رو از دختری که موهاشو خرگوشی بسته بود شنیدم
من_اره.. تازه واردم
سعی می‌کردم با خوش رویی تمام صحبت کنم. 
دوس داری به ما ملحق شی؟
من_چرا که نه!
رفتم و کنارشون نشستم.تا ظهر با تومو و ساکونو گپ زدیمو خندیدیم. زنگ آخر خورد.. وسایل هامو جمع میکردم که آماده رفتن شم، حقیقتا اون روز خیلی زود گذشت.. ولی.. ای کاش همه ی اون روزا زود بگذرن.
ساکونو_سوباکی هنوز عضو باشگاهی نشدی؟
من_باشگاه؟.. هووم خوب یجورایی توی فکر پینگ پنگ و بیس‌بال بودم
تومو چان از گردن من آویزون شد_تنیس چطور؟
من_نه من اصلا بلد نیستم بازی کنم.
تومو_اوووم.. ماهم خیلی بلد نیستیم توی باشگاه بهمون یاد میدن دیگه!
من کمی تو فکر رفتم. انگار تنیس زخم سنگینی رو رو قلبم بازبینی کرد.
من بعد کمی مکث_نه.. تنیس.. همیشه منو دور کرد.
ساکونو_دور کرد؟ ازچی؟
من_از کسی که میخواستم پیشم بمونه💔... من... من... از تنیس متنفرم! 
هیچکدومشون هیچی نمیگفتن..منم کیفم رو انداختم سره شونمو بدون خدافظی از کلاس بیرون اومدم. 
قدم های آروم و پیوستم به رانش های تند و محکم تبدیل شد. 
میدویدم.... میدویدم... و.. اشک می‌ریختم. 
تنیس منو از تو دور می‌کرد... همیشه.. از تنیس... 
متنفرم... متنفرم. 
*مومو*
من_حس فوق العاده آیه نه؟ 
_چی؟ 
من_منظورت از چی چیه ما برترین تیم در ژاپنی بهترین و رد کردیم! 
_ههههه آره واقعا.. حس خوبی داره! 
من_میگم ریوما بعد مسابقه بعدی تا سال دیگش خبری از مسابقه ها نیس تو برنامه ای برای این مدت نداری؟ 
ریوما_اوووووم.. تاحالا بش فک نکردم
من_اگ برنامه ای نداری میتونی با من بیای اروپا؟ 
ریوما_اروپا؟؟؟ 
من_شنیدم کاپیتان تزوکا برای درمان ها و یسری آزمایشات رفته اونجا گفتم شاید بتونیم بریم ملاقاتش
ریوما_ایده خیلی خوبه
من_حالا بنظرت خانوادت اجازه میدن؟ 
ریوماخانوااادم؟؟؟؟... آره.. فک نکنم مشکلی باشه. 
من_عالیه فردا به بچه ها میگم. 
ریوما_باشه
عالی میشد یه سفر با بهترین دوستات دیگه چی بهتر ازین. 
مگ تا کی میتونستیم باهم باشیم؟ 
تزوکا، اوییشی، اینوعی،.. سال دیگ میرن. 
و ریوما... هنوز وقت دارم اما آدم که از فردای خودش خبر نداره... 
من_گشنت نیس؟ 
ریوما_نه زحمت نمیدم.. میرم خونه
من_بیخیال بابا زحمتی نیس یک شب که هزار شب نمیشه! 
بالاخره بعد کلی اصرار قبول کرد. از پارک بیرون رفتیم. شهر خیلی خلوت بود. امشب کلا حال هوای خاصی داشت. 
کمی بعد غرق صحبت شدیم. از مارک لباس‌های ورزشی گرفته تا رستوران ها و خوراکی های خوشمزه
رسیدیم به رستوران، داخل رفتیم و نشستیم. 
من_راستی ریوما همیشه میخواستم ی سری سوال ازت بپرسم. 
ریوما_باش بپرس
من_سوال اول:چندوقته تنیس بازی میکنی؟ 
ریوما_خوب، از وقتی یادم میاد تنیس بازی می‌کردم. فک کنم 5 سالم بود شاید کمتر.. تو چی؟ 
_من دوساله تنیس بازی می‌کنم.. سابقه تنیس من در برابر توئه فسقلی هیچه 
هردو خندیدیم. همون لحظه رامن هامونو آوردن:ببخشید که دیر شد. 
من_سوال دوم چطور سمت تنیس رفتی؟ 
ریوما_اوووم.. قبلا پدرم تنیس بازی می‌کرد و خوب... منم کنجکاو و مشتاق بودم.. وقتی اشتیاق منو دید بهم آموزش داد. 
با خنده گفتم_حتما خانوادت خیلی بهت افتخار میکنن که تا این حد توی این زمینه ها موفقی نه؟ 
منظورم در هر زمینه همه چیز بود. تا جایی که میدیدم کاری ازش برمیاد. خیلی خوشحال بودم. 
خندیدم.. اما وقتی بهش نگا کردم... ناراحته 
سرش رو پایین انداخته بودو به غذا زل زده بود. 
این چهره غریبه خنده رو از روی صورتم محو کرد. 
یه لحظه فک کردم شاید چیز بدی گفتم! 
_ببخشید نباید اینو میگفتم. 
ریوما با دستپاچگی گفت:اوه نه نه یاد یه چيزي افتادم برای همین.. خوب فک کنم همین حسو داشته باشن. 😅
(فک کنم؟) منظورش چی بود؟ از طرفی داشتم میمردم از کنجکاوی و از طرفی نمیتونستم سوال دیگه ای بکنم
شاممون که تموم شد پیاده میرفتیم سمت خونه.. من چون با دوچرخه اومده بودم مجبور بودم اونم با خودم حمل کنم. 
ریوما_وای پسر چه همه خوردم.. ممنون خوشمزه بود
من با خنده_اره.. هروقت خواستی میتونیم بیایم غذاهای اینجا تکرار نشدنیه.
ساعت داری؟ 
ریوما_اره... ساعت... 12:25ست
من_چییییییی؟؟؟؟ خالم منو میکشه!!!! 
ریوما_خوب تو که با دوچرخه اومدی میتونی سریع خودتو برسونی.. 
من دیگ حق انتخاب نداشتم.. تاحالاشو دیر کردم اگه دیر تر ازین می‌رسیدم احتمالا با چيزي بدتراز مرگ مواجه میشدم. 
_پس فردا میبینمت
سوار دوچرخه شدم پا میزدم. توی جیبم احساس لرزش کردم.. وایستادم نگاهی کردم.. گوشی ریوما دست من جامونده بود؟؟!!!!! 
الان یادم اومد.. توی پارک وقتی رفت دست و قورتش رو بشوره گوشیشو داد بهم! 
الان خیلی ازش دورم فردا بهش برمیگردونم
***
رسیدم خونه.. خوشبختانه همه خواب بودن. ازین بابت شانس آوردم.. رفتم داخل آروم آروم از پله ها بالا رفتم. 
خودمو انداختم روی تخت.. دوباره صدای ویبره اومد.. گوشی ریوما بود. احتمالا هنوز توی راهه و خانوادش نگرانشان خوبیت نداره جواب ندم و بزارم نگران بمونن. 
گوشی رو برداشتم تا جواب بدم اما اصلا زنگ نمی‌خورد. 
به محض روشن شدن گوشی یه ایمیل اومد. 
"شاید برات آشنا باشه" 
پایینش یه عکس بود. عکس چندتا برگه قدیمی که با یه زبون دیگه بودن اما روی آخرین برگه یه عکس عجیب بود."عکس یک زن که روی دو زانو نشسته بود.. توی یک دستش چاقو و اون دستش قلبش بود" 
یکم وحشت زده شدم. ذهنم کار نمی‌کرد. میخواستم بقیشو ببینم اما احتیاج به رمز داشت. یهو به خودم اومدم تنها کاری که کردم این بود که گوشی برگردوندم توی کیفم و روی تخت دراز کشیدم. من از چیزی خبر ندارم.. فکر بدی نکن.. فقط بخواب.. فردا کلی کار هست که باید انجام بدی
*سوباکی*
_سوباکی. میدونم گفتی از تنیس خوشت نمیاد ولی میشه لطفا امروز بیای.. فقط برای تشویق امروز مسابقس لطفا
من_تشویق؟؟ نمی‌دون....
تومو_لطفاااااااااااا
من_باشه..ولی خیلی نمیمونم! 
تومو_باشه باشه😍😍
سمت باشگاه تنیس رفتیم
با چیزی که من فکر میکردم خیلی فرق داشت. همه داشتن تمرین میکردن. 
ساکونو رو بروی ما بود و داشت مسابقه رو نگا می‌کرد. 
من_سلام
ساکونو_سوباکی؟ مگه نگفتی.....؟؟ 
من_اره آره هنوزم نظرم عوض نشده اما یه ذره تماشا که عیب نداره.. حالا.. کی رو باید تشویق کنیم؟ 
تومو دست به کمر شد_خوب معلومه دیگه باید ریوما ساما رو تشویق کنیم! 
من_ری.. ریوما؟؟؟!!!! 
ساکونو_اوهوم.. ریوما ایچیزن
من_ریوما.... ایچیزن؟؟؟!!! 
تومو_اره نگا اوناهاشن
من به کمی دورتر نگاه کردم. 
نفسم حبس شد.. بغض گلوم رو می‌فشرد.. امکان نداره.. کسی که اونجا ایستاده بود.. همون دروغ بهاری من بود💔
(دوستان بعد از پایان هر قسمت متن یک آهنگ که مرتبط با اون قسمت از داستانه گذاشته میشه) 
🎶عشق همش غمه*
درد عالمه*
بازی میکنه*
با دل همه*
اولین قرار*
حس دلهره*
آخرش تویی*
اون که تا ابد *
غصه میخوره*
دیگه غیر خودت هیچیکی نمیمونه کنارت*
توی تنهایی اهنگای غمگین میشه کارت*
شب و روزتو آتیش میزنه دیدن عکساش*
نمیدونه دلت وصله به آهنگ نفس هاش*
گرمی دستاش*
دل من تنگه آهنگه آرومه توی نفس هاته*
اگه آسونه دل کندن از اونی که همه دنیاته*
مرحم زخماته*
باخودم راه میرم هر شب تنها تو هرچی خیابونه*
همه فهمیدن جایی که آرومم زیر نم نم بارونه... *
نم نم بارونه*
[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:50 ] [ Ytra ] [ بازدید : 297 ] [ نظرات (1) ]
اموزش ژاپنی درس1

درس اول درمورد ضمایره هستن. برید ادامه مطلب💕

من:watashiva

تو:anata

ما:watashi tachi

شما:anata tachi

او(زن) :karera

او(مرد):kare

ان(زن):jusei

ان(مرد) dansei

آن کودک:kodomo

خانواده:kazoku

 

 

پایان درس اول🥰 دوستان این درس یکم کم بوداما درس های دیگ محتوا و کلمات بیشتری دارن☺️☺️

[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:48 ] [ Ytra ] [ بازدید : 70 ] [ نظرات (0) ]
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
صفحات وب