جستجوگر وب
رمان ان سوی شب قسمت1

y.t.r.a🤞🏻:

*سوباکی*
بهار بود. شروع ترم دوم مدرسه ها. این داستان هم مثل بقیه داستانای غمگین شروع میشه... یه روز عادی توی مدرسه جدیدت. 
حدود یک یا دوماهی میشه که به ژاپن برگشتم. بعد از سه سال زندگی تو آمریکا حس عجیبی داشتم. بعد از خوردن صبحانه سوار دوچرخه و روونه راه مدرسه شدم. 
چرخ ها میچرخید میچرخید. 
یه توقف، مدرسه سیشیگاکوئن... 
بزرگ بود. فضای سبز زیبایی داشت و غریب بود، کاملا غریب
بعد از سپری شدن زنگ های کلاسی به سمت پشت بوم رفتم. 
دو دختر دیگه هم اونجا بودن، یکی از اونها موهای قهوه ای روشنی داشت که اونهارو دم اسبی بسته بودو دختر کنارش موهاش رو بافته بود.. لبخند آرومی داشت. 
رفتم سمت گوشه پشت بوم که یکی ازون دخترا گفت_تازه اومدی؟
این جمله رو از دختری که موهاشو خرگوشی بسته بود شنیدم
من_اره.. تازه واردم
سعی می‌کردم با خوش رویی تمام صحبت کنم. 
دوس داری به ما ملحق شی؟
من_چرا که نه!
رفتم و کنارشون نشستم.تا ظهر با تومو و ساکونو گپ زدیمو خندیدیم. زنگ آخر خورد.. وسایل هامو جمع میکردم که آماده رفتن شم، حقیقتا اون روز خیلی زود گذشت.. ولی.. ای کاش همه ی اون روزا زود بگذرن.
ساکونو_سوباکی هنوز عضو باشگاهی نشدی؟
من_باشگاه؟.. هووم خوب یجورایی توی فکر پینگ پنگ و بیس‌بال بودم
تومو چان از گردن من آویزون شد_تنیس چطور؟
من_نه من اصلا بلد نیستم بازی کنم.
تومو_اوووم.. ماهم خیلی بلد نیستیم توی باشگاه بهمون یاد میدن دیگه!
من کمی تو فکر رفتم. انگار تنیس زخم سنگینی رو رو قلبم بازبینی کرد.
من بعد کمی مکث_نه.. تنیس.. همیشه منو دور کرد.
ساکونو_دور کرد؟ ازچی؟
من_از کسی که میخواستم پیشم بمونه💔... من... من... از تنیس متنفرم! 
هیچکدومشون هیچی نمیگفتن..منم کیفم رو انداختم سره شونمو بدون خدافظی از کلاس بیرون اومدم. 
قدم های آروم و پیوستم به رانش های تند و محکم تبدیل شد. 
میدویدم.... میدویدم... و.. اشک می‌ریختم. 
تنیس منو از تو دور می‌کرد... همیشه.. از تنیس... 
متنفرم... متنفرم. 
*مومو*
من_حس فوق العاده آیه نه؟ 
_چی؟ 
من_منظورت از چی چیه ما برترین تیم در ژاپنی بهترین و رد کردیم! 
_ههههه آره واقعا.. حس خوبی داره! 
من_میگم ریوما بعد مسابقه بعدی تا سال دیگش خبری از مسابقه ها نیس تو برنامه ای برای این مدت نداری؟ 
ریوما_اوووووم.. تاحالا بش فک نکردم
من_اگ برنامه ای نداری میتونی با من بیای اروپا؟ 
ریوما_اروپا؟؟؟ 
من_شنیدم کاپیتان تزوکا برای درمان ها و یسری آزمایشات رفته اونجا گفتم شاید بتونیم بریم ملاقاتش
ریوما_ایده خیلی خوبه
من_حالا بنظرت خانوادت اجازه میدن؟ 
ریوماخانوااادم؟؟؟؟... آره.. فک نکنم مشکلی باشه. 
من_عالیه فردا به بچه ها میگم. 
ریوما_باشه
عالی میشد یه سفر با بهترین دوستات دیگه چی بهتر ازین. 
مگ تا کی میتونستیم باهم باشیم؟ 
تزوکا، اوییشی، اینوعی،.. سال دیگ میرن. 
و ریوما... هنوز وقت دارم اما آدم که از فردای خودش خبر نداره... 
من_گشنت نیس؟ 
ریوما_نه زحمت نمیدم.. میرم خونه
من_بیخیال بابا زحمتی نیس یک شب که هزار شب نمیشه! 
بالاخره بعد کلی اصرار قبول کرد. از پارک بیرون رفتیم. شهر خیلی خلوت بود. امشب کلا حال هوای خاصی داشت. 
کمی بعد غرق صحبت شدیم. از مارک لباس‌های ورزشی گرفته تا رستوران ها و خوراکی های خوشمزه
رسیدیم به رستوران، داخل رفتیم و نشستیم. 
من_راستی ریوما همیشه میخواستم ی سری سوال ازت بپرسم. 
ریوما_باش بپرس
من_سوال اول:چندوقته تنیس بازی میکنی؟ 
ریوما_خوب، از وقتی یادم میاد تنیس بازی می‌کردم. فک کنم 5 سالم بود شاید کمتر.. تو چی؟ 
_من دوساله تنیس بازی می‌کنم.. سابقه تنیس من در برابر توئه فسقلی هیچه 
هردو خندیدیم. همون لحظه رامن هامونو آوردن:ببخشید که دیر شد. 
من_سوال دوم چطور سمت تنیس رفتی؟ 
ریوما_اوووم.. قبلا پدرم تنیس بازی می‌کرد و خوب... منم کنجکاو و مشتاق بودم.. وقتی اشتیاق منو دید بهم آموزش داد. 
با خنده گفتم_حتما خانوادت خیلی بهت افتخار میکنن که تا این حد توی این زمینه ها موفقی نه؟ 
منظورم در هر زمینه همه چیز بود. تا جایی که میدیدم کاری ازش برمیاد. خیلی خوشحال بودم. 
خندیدم.. اما وقتی بهش نگا کردم... ناراحته 
سرش رو پایین انداخته بودو به غذا زل زده بود. 
این چهره غریبه خنده رو از روی صورتم محو کرد. 
یه لحظه فک کردم شاید چیز بدی گفتم! 
_ببخشید نباید اینو میگفتم. 
ریوما با دستپاچگی گفت:اوه نه نه یاد یه چيزي افتادم برای همین.. خوب فک کنم همین حسو داشته باشن. 😅
(فک کنم؟) منظورش چی بود؟ از طرفی داشتم میمردم از کنجکاوی و از طرفی نمیتونستم سوال دیگه ای بکنم
شاممون که تموم شد پیاده میرفتیم سمت خونه.. من چون با دوچرخه اومده بودم مجبور بودم اونم با خودم حمل کنم. 
ریوما_وای پسر چه همه خوردم.. ممنون خوشمزه بود
من با خنده_اره.. هروقت خواستی میتونیم بیایم غذاهای اینجا تکرار نشدنیه.
ساعت داری؟ 
ریوما_اره... ساعت... 12:25ست
من_چییییییی؟؟؟؟ خالم منو میکشه!!!! 
ریوما_خوب تو که با دوچرخه اومدی میتونی سریع خودتو برسونی.. 
من دیگ حق انتخاب نداشتم.. تاحالاشو دیر کردم اگه دیر تر ازین می‌رسیدم احتمالا با چيزي بدتراز مرگ مواجه میشدم. 
_پس فردا میبینمت
سوار دوچرخه شدم پا میزدم. توی جیبم احساس لرزش کردم.. وایستادم نگاهی کردم.. گوشی ریوما دست من جامونده بود؟؟!!!!! 
الان یادم اومد.. توی پارک وقتی رفت دست و قورتش رو بشوره گوشیشو داد بهم! 
الان خیلی ازش دورم فردا بهش برمیگردونم
***
رسیدم خونه.. خوشبختانه همه خواب بودن. ازین بابت شانس آوردم.. رفتم داخل آروم آروم از پله ها بالا رفتم. 
خودمو انداختم روی تخت.. دوباره صدای ویبره اومد.. گوشی ریوما بود. احتمالا هنوز توی راهه و خانوادش نگرانشان خوبیت نداره جواب ندم و بزارم نگران بمونن. 
گوشی رو برداشتم تا جواب بدم اما اصلا زنگ نمی‌خورد. 
به محض روشن شدن گوشی یه ایمیل اومد. 
"شاید برات آشنا باشه" 
پایینش یه عکس بود. عکس چندتا برگه قدیمی که با یه زبون دیگه بودن اما روی آخرین برگه یه عکس عجیب بود."عکس یک زن که روی دو زانو نشسته بود.. توی یک دستش چاقو و اون دستش قلبش بود" 
یکم وحشت زده شدم. ذهنم کار نمی‌کرد. میخواستم بقیشو ببینم اما احتیاج به رمز داشت. یهو به خودم اومدم تنها کاری که کردم این بود که گوشی برگردوندم توی کیفم و روی تخت دراز کشیدم. من از چیزی خبر ندارم.. فکر بدی نکن.. فقط بخواب.. فردا کلی کار هست که باید انجام بدی
*سوباکی*
_سوباکی. میدونم گفتی از تنیس خوشت نمیاد ولی میشه لطفا امروز بیای.. فقط برای تشویق امروز مسابقس لطفا
من_تشویق؟؟ نمی‌دون....
تومو_لطفاااااااااااا
من_باشه..ولی خیلی نمیمونم! 
تومو_باشه باشه😍😍
سمت باشگاه تنیس رفتیم
با چیزی که من فکر میکردم خیلی فرق داشت. همه داشتن تمرین میکردن. 
ساکونو رو بروی ما بود و داشت مسابقه رو نگا می‌کرد. 
من_سلام
ساکونو_سوباکی؟ مگه نگفتی.....؟؟ 
من_اره آره هنوزم نظرم عوض نشده اما یه ذره تماشا که عیب نداره.. حالا.. کی رو باید تشویق کنیم؟ 
تومو دست به کمر شد_خوب معلومه دیگه باید ریوما ساما رو تشویق کنیم! 
من_ری.. ریوما؟؟؟!!!! 
ساکونو_اوهوم.. ریوما ایچیزن
من_ریوما.... ایچیزن؟؟؟!!! 
تومو_اره نگا اوناهاشن
من به کمی دورتر نگاه کردم. 
نفسم حبس شد.. بغض گلوم رو می‌فشرد.. امکان نداره.. کسی که اونجا ایستاده بود.. همون دروغ بهاری من بود💔
(دوستان بعد از پایان هر قسمت متن یک آهنگ که مرتبط با اون قسمت از داستانه گذاشته میشه) 
🎶عشق همش غمه*
درد عالمه*
بازی میکنه*
با دل همه*
اولین قرار*
حس دلهره*
آخرش تویی*
اون که تا ابد *
غصه میخوره*
دیگه غیر خودت هیچیکی نمیمونه کنارت*
توی تنهایی اهنگای غمگین میشه کارت*
شب و روزتو آتیش میزنه دیدن عکساش*
نمیدونه دلت وصله به آهنگ نفس هاش*
گرمی دستاش*
دل من تنگه آهنگه آرومه توی نفس هاته*
اگه آسونه دل کندن از اونی که همه دنیاته*
مرحم زخماته*
باخودم راه میرم هر شب تنها تو هرچی خیابونه*
همه فهمیدن جایی که آرومم زیر نم نم بارونه... *
نم نم بارونه*
[ شنبه 12 مهر 1399 ] [ 20:50 ] [ Ytra ] [ بازدید : 292 ] [ نظرات (1) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
ثریا قاسمی 1:03 - 1400/02/30
سلام مطالبتون فوق العاده س برای همین خواستم
یه شما ی پیشنهاد بدم

توضیحات کامل را در لینک پایین قرار دادم
https://b2n.ir/info1

سوال یا مشکلی داشتی تو واتساپ بهم پیام بده
09921204978
تلگرامم
@info_site1

پاسخ:این فوق العادست از پیشنهادتون هزار بار متشکرم😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️
حتما این کارو رو انجام میدیم خیلی سپاسگزارم☺️☺️☺️😍😍😍😍💗💗💗

کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)