جستجوگر وب
رمان کاراگاهان دبیرستانی( هویت پنهان) قسمت 1

*ریوما*

مثل همیشه تو کلاس سر و صدا بود.. روی صندلی لم دادمو پست‌های اینستا رو چک میکردم.. 

_ها؟! 

هایبارا عکسشو پست کرده.. زیرش نوشته*مو قهوه‌ایا جذاب‌ترن*

زیر پستش کامنت گذاشتم*زر میزنه مامانش اجازه نمیده موهاشو رنگ کنه😂 *

+جناب آقای ریوما ایچیزن میشه بگید با من چه مشکلی دارید؟

_اوه هایبارا!چی میگی؟منظورتو نمیفهمم😂

این چیه که برای پستم کامنت گذاشتی؟😒

_دروغ گفتم؟😂

کتابی که دستش بود رو پرت کرد سمتم 

منم جاخالی دادم

_اوه پسر چه خشن!شوهر گیرت نمیادا!

+میکشمت😤

این دختره روانیه بمولا😐

جارویی ک گوشه کلاس بود رو برداشت 

واویلا

با جارو بهم ضربه زد و منم جا خالی دادم...جارو به کتابم ک روی میز بود برخورد کرد و افتاد زمین 

_پدر**سگ اینو از کتابخونه امانت گرفتم 

ولی کو گوش شنوا؟

ضربه‌های پشت سر هم شدت گرفت..منم جاخالی میدامو هر دفعه یه خساراتی به اموال دانش آموزا وارد میکرد😐 

+تو...

_نه نه نه اینقدر خودمونی به من نگو تو نمیخوام کسی فکر کنه منو تو زن و شوهریم 

+*قرمز شدن* چی؟! عمرا همسر یه پخمه‌ای مثل تو شم

_از خداته 😌

در کلاس به شدت باز شد...همون به سرعت جت سر جاهامون نشستیم

یویی سنسه آروم وارد کلاس شد 

کلاس کاملا ساکت بود فقط صدای پاشنه کفشای سنسه تو کلاس منعکس میشد 

ایستاد بهمون نگاه کرد و لب زذ:سلام صبحتون بخیر امیدوارم حالتون خوب باشه!

دانش آموزا: سلام صبح شما هم بخیر 

سنسه: خب امروز رو با معرفی دانش آموز انتقالی شروع میکنیم... بیا تو

پسری قد بلند با موهای بور و چشمای سبز رنگ وارد کلاس شد .. رو به ما ایستاد 

سنسه: خودتو معرفی کن

_از اشنایتون خوشبختم 

کازویا کاناتو هستم 

و بعد تعظیم میکنه

کل کلاس:همچنین

سنسه:خب کی مدرسه رو به کاناتو نشون میده؟... هایبارا میزوکی

هایبارا دستشو زیر چونش گذاشته بودو بیرونو نگاه میکرد..

سنسه سرفه کوچیکی میکنه: هایبارا میزوکی؟

+بله؟! 

+بعد درس مدرسه رو به کاناتو نشون بده 

+ب.. بله

خخخخ حتما باز داشت نقشه میکشیده چجوری تلافی کنه😂

سنسه:کاناتو صندلی شماره 16 خالیه اونجا بشین 

کاناتو:چشم

سنسه:همه کتابای علوم رو در بیارین...جلسه قبل درباره‌ی اعضای تشکیل دهنده قلب توضیح دادم 

امروز وضایف اجزای قلب رو توضیح میدم...لطفا با دقت گوش کنید

*هایبارا*

_خب کازویا سان همه جای مدرسه رو بهتون نشون دادم

سوالی دارین بتونم کمکتون کنم؟

+نه ممنون

این مدرسه شگفت انگیزه 

باغ اینجا خیلی بزرگه...یه لحظه صبر کن 

کنار گیاهی با برگهای پهن مانند که یه غنچه قرمز وسطش بود نشست

+این گیاه...این برای قلب خیلی مفیده..اینا هرجایی رشد نمیکن.. اگه اشتباه اسمش...

_چلسینگ هست.... اینجا گیاهان دارویی پرورش داده میشه 

برای آشنایی دانش آموزا با ظاهر و نحوه استفاده....پارسال اینجا دانش آموزی بود که ناراحتی قلبی داشت... یه روز حالش بد شد و با همین گیاه تونستیم تا آمبولانس بیاد هوشیار نگهش داریم

دکتر هم گفته که اگه این کارو نمیکردیم ممکن بود بمیره! 

+چه جالب... خیلی خوشحالم که به این مدرسه اومدم 

_بله کازویا سان ... 

+کاناتو کافیه ما الان دیگه با هم دوستیم نه؟

_عامم.. خب باشه کاناتو 

+خوبه ☺

*هیجی*

_اههه از علوم متنفرم 

یو: تو ک از همه درسا تنفر داری

یومیکو: بعد مدرسه منو و ریکو و هایبارا میخوایم بریم برج توکیو.. گفتم شما هم میخواین بیاین! 

_من میام

یو: منم میام

ریکو: خوبه... ریوما چی اونم میتونه بیاد؟ 

_ اره 

+اون پخمه بی چشم.... حتما تلافیشو سرش در میارم... امروز خیلی شیک جلوی همه منو ضایع کرد 😒

یومیکو: یا مقدسات تو از کجا پیدات شد؟ 😐

+پخمه بی چشم عمته

یومیکو: یا خدا چرا همتون مثل جن ظاهر میشین؟! 😐

 هایبارا دستشو رو پیشونیش گذاشتو روی نمیکت نشست... قیافش جوری بود که میخواست گریه کنه

ریوما: هایبارا خوبی؟! ها.. ی..با... را؟ 

هایبارا: ریوما... لطفا بیا کنارم بشین! 

ریوما: ب باشه.. 

ریوما کنار هایبارا نشست

هایبارا:نیمکت تازه رنگ شده بود.. 

ریوما: چی؟!!!!! 

هایبارا:حقته، همه اینا تقصیر خودته

ریوما: خیلی معذرت میخوام که بخاطر من نشستی روی نمیکت و لباست رنگی شد😒

هایبارا: مساوی شدیم 

قیافه ریوما در اون لحظه:

ryoma

*ریوما*

_من اومدم

ناناکو: سلام خوش اومدی... ریوما.. چرا رو لباست رنگ ریخته؟ 

_نیمکت مدرسه تازه رنگ شده بود منم نشستم روش

+عجب... لباستو بزار روی تختت خودم برات درستش میکنم

_ممنون 

اگه هایبارا نصف رفتار ناناکو رو داشت چی میشد؟ 😑

به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 5:30 بود... ساعت 6 باید کنار پل یاسوجی باشم! 

رفتم تو اتاقم شلوار لی با سوییشرت سفیدمو از کمد بیرون آوردم 

 لباسای مدرسمو در اوردم و روی تخت گذاشتم و لباساییو ک از کمد در آوردمو پوشیدم.... روبروی آینه ایستادم.. موهامو شونه زدم 

کلاهمو گذاشتم سرمو از اتاق خارج شدم

روی پله‌ها نشستمو مشغول بستن بند کفشام بودم 

پدر: هویی ریوما کجا میخوای بری؟ 

جوابشو ندادم 

+اوه اوه.. نکنه با دوست دخترت قرار گذاشتی کلک؟!

_نه.. با دوستام قراره بریم برج توکیو 

پدر: باشه برو با دوست دخترت خوش باش 

این عوض بشو نیست 

از خونه زدم بیرون 

*پل یاسوجی* 6:00

مثل اینکه من زودتر از همه رسیدم

گوشیمو از تو جیبم در آوردم و به هیجی زنگ زدم

_الو؟ هیجی کجایی؟ 

+پشت سرت

_مرگ ترسیدم

یو: سلام

_سلام... دخترا هنو نیومدن؟ 

یو: نه ولی الاناس که برسن 

صدای بوق ماشین از پایین پل اومد 

یومیکو عینکشو دراورد: زود باشین پسرا... سوار شین

چه تیپی هم زدن😐👌🏻

رفتیم پایین پل

هیجی: یومیکو این بنز رو کی گرفتی؟ 

_دیروز... با این مجموع ماشینام میشه 28 تا.. هفته بعد میخوام فراری بگیرم! 

همینم از دختر خاندان کاتسومی انتظار میرفت (نکته این خانواده خیلیییییی پولدارن)

همگی سوار ماشین شدیم 

*برج توکیو* 6:20

ریکو: واای چه منظره زیبایی! شگفت انگیزه .!! 

یومیکو: درسته.. اون ساختمون بلنده رو اونجا میبینی؟ 

ریکو: اره 

یومیکو: اون بلندترین آسمان خراش توکیوست 

ریکو: چه جالب! 

هایبارا: بچه‌ها! 

ریکو: کجا رفته بودی؟

 هایبارا: رفتم بستی گرفتم

یومیکو: اها اونوقت چرا فقط 3 تا بستنی تو دستته؟! 

هایبارا: یکیش واسه تو.. یکیش واسه ریکو.. یکیش واسه خودم

هیجی: ودف اونوقت ما چی؟ 

هایبارا: خودتون پول دارین برین بگیرین😋

_اره خودمون میریم میگیریم نیازی نیس یه میمون برامون بستنی بگیره😏 

هایبارا قرمز شد: از کی تا حالا شامپانزه‌‌ها بستنی میخورن؟ 

_ از همون موقعی که میمونا میخورن 😂

هایبارا:تو برو بستنیتو بگیر که الان تموم میکنه

_کم آوردی؟😂

هایبارا:نچ...برو این حرفای مفتت رو واسه یکی دیگه بگو...میخوام از منظره برج لذت ببرم

_میبینیم کی حرف مغت میزنه😂

_بستنی با طعم؟

هیجی:پرتقالی

یو:شکلاتی

صدای مهیبی تو فضا طنین انداخت.... شیشه‌های شکسته شده همجا ریخته بودن... 

پیکر مردی روی زمین افتاد... خون روی زمین پخش شده بود... 

صدای جیغ مردم بلند شد... همه به سمت درخروجی هجوم بردند

هیجی(با فریاد): همه بخوابید... اون یه تک تیراندازه!!!! 

_لعنتی با این کارش همه رو دستپاچه کرد 

سمت قسمت تماشا رفتم... با فاصله‌ای که گلوله طی کرده.... مطمئنم مجرم از آسمان خراش توکیو شلیک کرده... ولی این غیر ممکنه.... فاصله خیلی زیاده... نگاهی به بچه‌ها کردم... همه حالشون خوب بود! 

یو: متاسفانه کسی که مورد شلیک قرار گرفته.. مرده!! 

هیجی: قتل؟! اونم تو روز روشن؟! 

_الان وقت این حرفا نیست باید بریم دنبالش! 

*بیرون برج*

*هیجی*

 

ریوما:اخ...حالا با چی بریم آسمان خراش؟!

سوییچ ماشینو رو انگلشتم چرخوندم:با ماشین یومیکو😁

یو:دمت گرم 

همگی سوار شدن 

_خب بچه‌ها محکم بشینید!!

*مدتی بعد*

به خیابون اصلی آسمان خراش رسیدیم

_به خیابون اصلی رسیدیم...اون باید همین نزدیکیا باشه

یو:بنظرت یه مجرم اگه بخواد از ترافیک خارج شه و فرار کنه با پای پیاده میره؟!کسی کمکش میکنه؟!!

ریوما:شایدم سوار موتور شه!

یو:چی؟!

ریوما:اون یارو پیراهن قرمزه که سوار موتور سیکلت هست رو ببین...با توجه به اندازه کیفش اون داره یه اسلحه دوربین دار رو حمل میکنه

_محکم بشینید!

ریوما:نه تعقیبش کن

_اوکی

یو گوشیشو در اورد

_میخوای چیکار کنی؟

یو:به پلیس زنگ میزنم 

یو:الو 

پلیس+: پلیس بزرگراه توکیو صحبت میکنه...چه کاری از دستم بر میاد؟!

یو:در محل برج توکیو یه قتل اتفاق افتاده .....مجرم با موتور سیکلت فرار کرده..ما داریم تعقیبش میکنیم شماره پلاکش توکیو 14_24 

+بچه‌ها این کار شما نیست...از اونجا دور شید... این کارو به ما بسپارید 

یو:نگران نباشید..ما تیم کاراگاهان دبیرستانی هستیم ...منتظرتونیم!

_چی... اون از مسیرش خارج شد..

پیچید توی کوچه منم دنبالش رفتم...کوچه زیاد کوچیک نبود و ماشین میتونست ازش رد شه!

از کوچه خارج شدم..

_لعنتی!!!

اون فهمیده داریم تعقیبش میکنیم!

 اسلحشو در اورده بود و سمت ما نشونه گرفت... چند شلیک پشت سر هم کرد! 

سرمو پایین آوردم تا گلوله بهم نخوره... 

بقیه هم همین کارو کردن! 

شیشه شکسته شده ماشین باعث شد چند خراش رو صورتم ایجاد شه.

ماشین خود به خود توقف کرد! 

لعنتی مثل اینکه تایر ماشین پنجر شده! 

صدای گوش خراش کشیده شدن ماشین روی اسفالت همجا رو پر کرد... 

ماشین همینطور حرکت کرد تا بایه درخت تصادف کردمو باعث انفجار جلوی ماشین شد! 

یومیکو منو میکشه

کیسه‌های هوا جونمو نجات دادن... از ماشین اومدم بیرون 

ریوما به یو کمک کرد از ماشین خارج شه! 

_یو... خوبی؟! 

یو: خوبم فقط سرم کمی آسیب دیده... مجرم چی شد!؟ 

_مرتیکه عوضی فرار کرد 

*ریوما*

یه مرد با موتور سیکلت پشت سرمون توقف کرد.. 

_هیجی.. یو رو ببر بیمارستان.. من میرم دنبال مجرم! 

هیجی: هی وایسا.. خطرناکه.. خودت تنهایی میری سراغ اون یارو؟! 

_چاره‌ای ندارم نمیتونم بزارم فرار کنه... زخمای من سطحین... ولی شما دوتا باید برید بیمارستان! 

یو: فهمیدم 

دستشو گذاشت روی شونم 

+قول بده قهرمان بازی در نیاری! 

نیشخند زدم: خیالت راحت.

به سمت مرد رفتم..

 نمیتونم قول بدم چیزیم نشه(: 

_ببخشید اقا... پلیس. .. .. لطفا موتورتون رو به من بدید.. مجرم در حال تعقیبه

فک نمیکردم خودمو پلیس معرفی کنم

مرد: وایسا.. 

بدون توجه به حرفاش موتور رو ازش گرفتم و سوار شدم 

_ببخشید!

لعنتی از دید خارج شده! 

نه! دیدمش! 

سرعت موتور رو کمی زیاد کردم.. به حدی بهش نزدیک شدم که برای تعقیب کردنش کافیه! 

باز وارد یه کوچه شد... ظاهرا این کوچه به اسکله راه داشت! 

قبل از اینکه وارد کوچه شم 

از موتور خارج شدم و کنار یه درخت پارک کردم 

خیلی محتاطانه وارد کوچه شدم 

موتورش اونجا بود... ولی خودش نه! 

یهو از پشت دیوار اومد بیرون... اسلحشو رو به من گرفت 

_خداحافظ بچه! 

چشامو بستم... صدای کشیدن ماشه اومد!

🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀

اینم از پارت اول 

سر راهی ی نگاهیی میندازی 

نظر هم بده ثواب داره😂📿

[ چهارشنبه 20 مرداد 1400 ] [ 13:49 ] [ Ryoma ] [ بازدید : 290 ] [ نظرات (7) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
Ytra 1:27 - 1400/05/21
محشرررر😍😍❤️❤️
پاسخ : آریگاتو 🌺🌻🌼

Sarina 23:41 - 1400/05/20
واااای هم طنز هست هم معمایی🤩
عاااالی بود🤩
پاسخ : متشکرم 🌸🌸🌸

محدث 23:40 - 1400/05/20
بینظیر😀😍
منتظر قسمت بعدی هستیم😍😍
پاسخ : مرسی 🌼🌻
حتما🌺

محدث 23:39 - 1400/05/20
واقعااا عالی بووووود😍😍
توروخدا قسمت بعدی رو بیااااا 😍😍🥺🥺🥺
پاسخ : ممنون 🍀🌸
حتما🌻🌼

Kosar 17:50 - 1400/05/20
ای ننه چقدر خندیدم.....😂
عاشق رمانت شدم چون با خوندن هر جملش خنده به لبم می افتاد🥰🥰🥰
عالی...⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩
پاسخ : خوشحال شدم تونستم با رمانم خنده رو لبات بیارم
ممنون 🌺🌺🌺

Raha 16:23 - 1400/05/20
خداحافظ بچه ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!🙂
کشتیش؟؟؟؟؟؟؟؟؟🙂
تو قسمت اولللللل اونم؟؟؟؟؟😳
امکان نداره🤯
نمیره😱
وای نمیره توروخدااااا😭😭😭😭😭😭😭
زندش کننننننن خواهشششششششش😭😭😭💔
پاسخ : مطمئنم بچه ها رو نوشتم
نوشتم خداحافظ بچه
از دست این کیبورد
منتظر پارت بعد باش 😌😂
#ریوما_سادیسم😂

14:09 - 1400/05/20
خیلی عالی بود
مرسی❤
پاسخ : خوشحالم خوشت اومده 🍀🍀
خواهش میکنم 🍀🌺

کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)