جستجوگر وب
ان سوی شب فصل 2 قسمت29

*ریوما*

 

ماه کم کم زیر ابر ها پنهون شد.

همه جا تاریک شد.

اختلال دستگاه فقط 14 دقیقه طول کشید ولی برای اینکه مطمئن بشم از شدت درد نمیمیرم همین مقدار هم کافی بود!

چشمام تار میدید ولی هنوز ظرفیت بیدار موندن رو داشتم!

اگه واقعا قصد داشتن 70 تا 75 درصد رو ازم بگیرن...قراره سخت پسش بره!

نمیدونم خواهرم چجوری گولشونو خورده ولی الان که میدونم زندن نه تنها مسئولیت بیشتری روی دوشمه بلکه باید مطمئن باشم هیچکدومشون اسیب نمیبینن..

نمیتونم یه اشتباه رو دوبار انجام بدم!

مسیری که فکر میکردم با برنامه ریزی جلو میره فقط یک نمایش بود...

اینا هیچکدوم برنامه های من نبود...چیزایی بود که اونا میخواستن!

+دیر کردین!

=تو همچین ازمایشگاهی کار میکنی؟.. شرم آوره

شک... تمام تعریفم شد.

این صدای اشنا اصلا قابل انتظار نبود!

_جی.. سون؟؟؟

اون اینجا چیکار میکرد! .... طبق چیزایی که قبلا دیدم مطمئن بودم حضور جیسون حداقل با چند تا صدای گلوله همراهه!

+من روش های خودمو دارم. حداقل کسی شک نمیکنه!.. خب.. اوردیش؟

لعنتی!.. نمیتونم سرمو برگدونم! 

میکوئل اومد سمت من_خب..چند ساعت دیگه این منم که روی این تخت دراز میکشم.. 25 درصد از انرژیت برداشت شده.. وقتی تو تا 75 برسی من باید 15 درصد از خودم مایه بزارم! 

 

فقط 15 درصد؟...البته چندان بی راه نیست!.. انرژی همه جا هست.. اما بستگی داره باعث تخریب بشه یا زندگی! 

معمولا روز، توصیف کننده بخشش زندگیه چون خورشید رو داره... 

اما ما کاملا برعکس بودیم..با اینکه میکوئل روز به اوج قدرتش میرسه ولی انرژیش کاملا تخریب کنندست!.. 

مثل یه بمب قوی! 

_چطوری نفهمیدم!... 

میکوئل+خودتو مقصر ندون..قرار نبود اینجوری پیش بره.. منم از همون اول باهاشون کار نکردم!..

_پس چرا ما الان اینجاییم! 

+میدونی...دیگه داشت خسته کننده میشد!..با خودم گفتم مگه تا کی میشه تو سایه زندگی کرد.. اونا مگه انرژی نمیخوان؟.. به حال ما چه فرقی میکنه اگه هر روز یه مقدار از انرژیمون برداشته شه؟.. ماکه به هر حال بدنمون همون مقدار رو در روز تولید میکنه! 

_بحث ما الان انرژیمون نیست میکوئل!.. بحث اینه اینا معلوم نیست میخوان باهاش چیکار کنن..اگه فقط این برداشت انرژی باعث بشه میلیون ها ادم بمیرن چی؟ 

+نمیدونم.. شاید اون موقع پشیمون شدم...تا چند دقیقه دیگه هردومون باید دردش رو تحمل کنیم! 

_فکر کردم روز ازت انرژی میگیرن.. 

+اونا فقط 15 درصد میخوان،من توی شبم همین مقدار انرژی رو دارم.. تازشم..الانم ساعت یکه دیگه نمیشه شب حسابش کرد! 

_خواهرم کجاست؟ 

نیشخند زد و با لحنی که انگار داشت تحسین میکرد گفت_حالش خوبه..

_اگه نباشه مطمئن باش جاتون اینجا نیست تو دل جهنمه/

میک+اگه تو اینو بگی پس باید جدی بگیرم..نگران نباش اون خوبه و الانم احتمالا خوابیده! 

چیزی نگفتم..سعی میکردم بی تفاوت باشم

ولی واقعا نمیشد.. الان توی شرایطی نیستم مه بتونم با نمود کنم! 

بانمود کنم خوبم... دردناکه! 

+پس موش از تله فرار کرد! 

جیسون درست بالای سرم بود.. 

جیسون+مثل گربه هفتا جون داری! 

_پس نتیجه میگیریم نه میتونی بکشیم و نه.. 

جیسون+زیرکیتو بگیرم.. درسته؟ 

_اینجوری هم میشه جمله رو کامل کرد! 

روشو برگردوند_کارلا..لباساتو عوض کردی!؟ 

_جمع همه سوسکای زیر زمینی جمعه پس! 

با خنده صورتشو نزدیکم اورد و گفت_موافقم! 

همه چی باید تو همین شب اخه اتفاق بیوفته؟ 

کارلا روی صندلی خم شده کنار من دراز کشید! 

موهاشو کوتاه کرده بود 

جلوی موهاش چتری بودن...  پشتشو تقریبا تا پایین شونه هاش زده بود. 

کارلا_سلام ریوما.. 

_علیک! 

کارلا+خوشحالم زنده ای! 

_کاش منم از دیدن زنده بودن تو خوشحال میشدم! 

سمت دیگه من میکوئل همونطور بسته شد..

کارلا پای مصنوعیشو دراورد... 

میتونم حدس بزنم چرا اینجاست."اولین نمونه ازمایشی" 

جز این چیز دیگه ای نمیتونست باشه! 

با صدای دستگاه غول پیکر درد دوباره شروع شد... 

انگار خون توی بدنم میجوشید! 

یبار دیگه تنم از عمق داشت اتیش میگرفت!.. 

 

777‪7777777777777777777777777777777777777

*مومو*

 

تزوکا_خبری نشد؟ 

_نه.. خبری نیست! 

اوییشی _پلیسا هم چیزی پیدا نکردن! 

ایجی_نکنه اتفاق بدی بیوفته.. هنوز فرصت نشده یه دل سیر حرف بزنیم! 

_نفوذ بد نزن دیگه!.. داریم راجب ریوما حرف میزنیما!. با وجود اینکه این همه سختی تحمل کردیم و با وجود اون گلوله و حتی خاک شدنش الان برگشته!..این نشون نمیده هیچی نمیتونه مانعش بشه؟ 

همشون سراشونو پایین انداختن

ایجی_راست میگی!!..اون اتفاقا دوباره تکرار نمیشن!  ایندفعه هم ما هم خودش بهتر عمل میکنیم! 

حق با اون بود.. ولی... میترسم به اندازه کافی خوب انجام ندیم! 

کاش یه چیزی مثل همین حرف بهم یقین میداد که قرار نیست برای دومین بار از بهترین دوستم دور بشم.. 

اینوعی_من دیگه میرم خونه،فردا میبینمتون! 

فوجی_منم میام! 

_هی هی صبر کنین... نمیشه که... 

ایجی_اینجا موندن هم چاره ای جلوی پامون نمیزاره!.. باید فردا که هوا روشن شد دنبال یک سرنخ بگردیم.. تنها راهمون همینه! 

چندان بی راه نمی گفت.. دیر وقت بود! 

ولی دلم هیچ جوره اروم نمی‌گرفت! 

تنها چیزی که میدونم اینه که به این زودیا نمیکشنش!... 

حداقل از حرفای خودش چنین برداشتی میتونم بکنم

بعد از اینکه همه رفتن یواشکی از خونه زدم بیرون

هوا تقریبا روشن شده بود

اولین باره جرعت اینو پیدا کردم توی همچین ساعتی که پرنده پر نمیزنه اینقدر از خونه دور بشم. 

البته اصلا متوجه این نبودم که چقدر دور شدم.. چون همینجوری بی هدف راه میرفتم! 

کم کم صدای برخورد موجهای دریا رو با شن های ساحل حس میکردم.. هرچی قدمام به سمت جلو میرفت یه موسیقی به گوشم میخورد.. 

ولی توی این ساعت؟ 

توقع هرچیزی رو داشتم بجز اینکه سوباکی رو اونجا با یک ویالون ببینم.. هیچوقت نگفت توی نواختن تا این حد مهارت داره! 

همونجا نشستم.. چون حواسش نبود ممکن بود با دیدنم سکته قلبی بزنه! 

برگشت تا ویالونش رو توی کیفش که دقیقا کنار من بود بزاره! 

+هعییییییی وااای خدا گرخیدم!!!!!! 

_تازه اینجا نشستم نترسی!! 

+مردم وقتی میان یه اعلام حضوری میکنن خب! 

_باشه ازین به بعد اعلام حضور میکنم.. چرا این موقع اینجایی؟ 

+خودت چرا اینجایی؟ 

_نمیتونستم بخوابم! 

+منم به همین دلیل! 

ویالون رو توی کیف گذاشت و زیپشو بست! 

_خیلی خوب میزنی

+ممنون..قبلا زیاد میزدم

_نباید چیزی که توش استعداد داری رو بزاری کنار

+واسه همین تنیسو کنار گذاشتی؟ 😂

به این نمیشه نصیحت کرد😑👌🏻

مدت کوتاهی هردومون فقط به دریا نگاه میکردیم! 

_میشه.. ازت چندتا سوال بپرسم؟ 

+بپرس

_چجوری تونستی توی همه این مدت با سختیا کنار بیای! 

+کدوم سختیا؟ 

_خب..دوست بچگیت کسیه که مرگ رو سمت خودش جذب می‌کنه!..برای کسی مثل تو غیر قابل تحمل نیست؟ 

دستاشو به هم قفل کرد/_خب.. اگه میخوای یه سوال اینطوری بپرسی باید از ریوما بپرسی.. من کسی نیستم که همیشه تحمل میکرد..

_از چه لحاظ؟ 

+من تا همین سه یا چهار سال پیش نمیدونستم که ریوما چی کشیده و چه بلایی سرش اومده... مجبور نبودم سختی رو به دوش بکشم.. ولی اون همیشه دغدغه اینو داره که بخاطر خودش بلایی سر ما نیاد..پس طبیعتا من کسی نیستم که باید جواب سوالتو بده! 

_از کی اینقدر باهم صمیمی شدین؟ 

+وقتی واسه اولین بار همو دیدیم.. یادمه توقع داشتم با یک پسر خیلی قلدر روبرو بشم.. ولی واقعا اینجوری نبود..گاهی چون مامانم میرفت سر کار میرفتم اونجا و همو میدیدیم..اونجا واسم یه دوست معمولی بود..

_و کی فهمیدی دوسش داری؟ 

+وقتی مدرسه میرفتیم اینو فهمیدم..روزایی که غایب میشد برام مثل جهنم بود..فکر میکردم بخاطر اینه که وقتی هست نمیزاشت قلدرا اذیتم کنن.. ولی خب.. اون وسط سال رفت ژاپن..تازه اونجا فهمیدم چقدر بهش وابسته بودم.. وقتی رفت ژاپن چیزی از آزارا کم نشد.. ولی دیگه برام مهم نبود کی بهم چی میگه..چون دیگه دختر ضعیف نبودم.. فقط دلتنگ بودم

 

_میتونم بفهمم چه حسی داری! 

+میدونم...ولی میخوام همه اینارو بهش بگم..چون نمیدونم دیگه کی فرصتش پیش میاد

_میگی!..دیگه قرار نیست کسی ازمون کم بشه

+معلومه که نمیشه.. چون دیگه نمیخوام خمچین اجازه ای رو بدم! 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

*ریوما*

 

روند گرفتن انرژی تا یک ساعت و نیم، حداقل طول کشید. 

وقتی مقدار دلخواهشون رو گرفتن دستگاهی که وجودم رو توی خودش میکشید خاموش شد.. 

اونقدر بی جون شدم که به زور میتونستم چشمامو باز نگه دارم! 

ولی باید میدیدم واقعا میخوان چیکار کنن. 

ترکیب انرژی من و میک باعث شد حالت درخشانی بگیره... 

وقتی از لوله های باریکی به بدن کارلا انتقال پیدا کرد یقین پیدا کردم فقط به من سخت نگذشت.. چون طولی نکشید که صدای جیغش از سر درد همه جا پر کرد! 

پاش... واقعا داشت ترمیم میشد!!!؟؟

تا حدودی بنظرم غیر ممکن بود! 

حتی الان که با چشمای خودم دارم میبینم...بازم باورش برام سخته! 

تا جای ممکن سعی کردم بیدار بمونم 

اما با سوزن سوزن شدن بدنم کم کم صدای جیغ محو شد و هیچی بجز تاریکی حس نمیکردم!.... 

 

......... 

 

چشمام اروم اروم باز شدن..نور ملایمی توی اتاق بود. 

روی یک تخت راحت و گرم دراز کشیده بودم

اما بدنم تکون نمیخورد

+بیدار شدی! 

ریونا کنارم نشست.. 

نگاه اروم ولی نگرانی داشت

از اینکه الان اینجاست.. واقعا خوشحالم! 

دستشو سمت پیشونیم برد و دستمال سرد رو برداشت.. 

اصلا متوجهش نشدم!!! 

+بهتری؟ 

_اره.. خوبم!.. تو خوبی؟ اذیتت نکردن؟؟؟ 

+کی میخواد اذیتم کنه؟..

تمام حرفاشو با وجود همون لبخند ملایم میگفت! 

چجوری میتونستم بهش بفهمونم که اونا ادمای خطرناکین!!؟

+راستی.. میدونم الان خیلی خسته ای ولی.. اونجا چی میخواستی بگی؟ 

اینکه بهش همه چیو بگم.. ایرادی نداره؟

_الان کجاییم؟

+توی هتل!..اتاق من...

سرشو پایین انداخت و لبخند از روی صورتش محو شد..

وقتی متوجه این تغییر شدم انگار قلبم بیشتر از هر لحظه ای میخواست از جا در بیاد!

+اگه فقط... میدونستم..!

انگشتم دور انگشت کوچیکش حلقه کردم..با انرژی که داشتم تنها کاری بود که ازم بر میومد!

_منم الان همین حسو دارم!..ولی "اگه" دیگه تموم شد.. الان باهمیم!...چیزی دیگه نمیتونه جدامون کنه!

بغض مثل دستای بزرگی دور گلوم پیچیده شده بود و خفم میکرد..

و این مهم نیست!

 

+شوخی میکنی؟..دیگه مرگم نمیتونه جدامون کنه!..

مرگ!... از این کلمه متنفرم:(

کل زندگیم انگار حول کلماتش میچرخید!

_ما توی تمام این مدت بی خبر از هم زندگی کردیم.. ممکنه که مامان بابا هم زنده باشن!!

 

وقتی اشکاش روی صورتش چکید..میتونستم بفهمم چه جوابی میده اما واقعا نخواستم حدس بزنم!

+نه ریوما.. اونا..واقعا رفتن!

_از کجا میدونی؟.. مگه ماسک روی صورتا نکشیدن... پس...

+بجز تو.. اونا ماسک روی صورتشون نبود!

این جمله به اندازه اولین باری که فهمیدم خانوادم مردن واسم دردناک بود..

و بعد این همه سال دوباره جای خالیشون رو عمیقا حس کردم!

صدای کوبیده شدن در توجه هردومون رو جلب کرد

+فکر کنم کیتیه!

همینو کم داشتم!!!..

میخواستم بگم درو باز نکنه ولی حالا که اومده داخل دیگه تاثییری نداره!😑

+خوش اومدی!

=ممنون...

حتی تلاشم نکردم بهش نگاه کنم...اما یه چیزی تغییر کرده بود!

قسمت بزرگی از سوختگی پوستش از بین رفته!

با فکر کردن به این تغییرش متوجه صحبتاشون نشدم.

+من زود میام!..☺️

این تنها چیزی بود که فهمیدم..

درو باز کرد و از اتاق خارج شد!

احتمالا کیتی گفته تنهامون بزاره! 

کیتی+با خودم گفتم هنوز بی هوشی

_ اگه کل انرژیتو بریزن توی یه دستگاه.. طوری که قادر به حرکت نباشی منم شاید این فکرو پیش خودم میکردم!... راستی..میبینم پوستت خوب شده

 

باند روی صورتش نبود..چون سوختگی وجود نداشت که بخواد بپوشونش!

کیتی+به لطف انرژی تو... البته بیشترش صرف ترمیم کارلا شد چیزی برای من باقی نموند!

_پاش کامل شده؟

+نه..برای ترمیم پا برعکس پوست که فقط نیاز به سلول سازی داره استخون و گوشت و خون هم لازمه..درواقع فقط چند بند انگشت ترمیم شد!

_بهم بر خورد!.. اینهمه درد کشیدم الان عین فلجا افتادم اینجا اخرشم چند بند انگشت؟

+برای من که بد نبود!

حالا که دقت میکنم.. بدون اون سوختگیا خوشگل تر بنظر میرسید.

حداقل ادم توی دلش ارزو مرگ نمیکرد

_اره.. انگار انرژیم خوب بهت ساخته!.. حالا اینجا چیکار میکنی؟ اومدی انرژی هدر رفتمو به رخم بکشی؟

+نه اومدم بگم تا هفته دیگه ازادی..

_خخ.. اره یادم نبود مثل احمقا تو نمایشگاه عروسک بازیتون شرکت کردم

+به هرچی میخوای شبیه کن.. به هر حال هفته دیگه یکشمبه باید اینجا باشی!

_اونوقت چی قراره مجبورم کنه؟

+اوووم....علاقه ای به راهنمایی ندارم ولی بنظرت الان خواهرت بهترین برگ برنده نیست؟

با بدترین حالت ممکن بهم یاداوری شد که از همه جا دستم کوتاهه

+در ضمن.. کسی نباید چیزی راجب یکشنبه ها بدونه!.

_چرا تو داری اینارو بهم میگی!؟... خود جیسون یا داریس دست و پاشون قطع شده یا زورشون اومده به خودشون تکونی بدن!؟

+برو خداروشکر کن حوصله داشتم بیام.. قرار نبود اینارو بفهمی، گفتم که دست از پا خطا نکنی اونا بدون هشدار کارشونو میکنن..

_پس.. یعنی قرار نبود بفهمم.. چرا بهم گفتی؟

+قبلا گفتم.. ما خیلی شبیه همیم!..به هر حال انرژی تو قراره زندگیمو بهم برگردونده.. تنها کاریه که برا جبرلن از دستم بر میاد!

_هه اصن بهت نمیخورد اینقدر پاکدل باشی!

+نیستم..شاید بعد اینکه بهت نیازی نداشتم اینو ثابت کنم...

 

تموم شد ببخشید دیر گذاشتم💖💖💖💖

برای قسمت بعدی 10 نظر😍💝


 

 

 

 

 

[ یکشنبه 24 اسفند 1399 ] [ 22:12 ] [ Ytra ] [ بازدید : 141 ] [ نظرات (11) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
رویا 11:41 - 1399/12/26
چرا پیکنی جهنمی رو نمی‌دید
چرا قسمت جدید آن سوی شب نمیاد؟ 😭
پاسخ : پیک. نیک جهنمی که ادامش با پروانه جون بود ولی ان سوی شب رو تا قبل از ساعت 6 میزارم💖💖💖💖💖💖💖💖

آلیس 16:26 - 1399/12/25
نه اشتباهه گربه نه تا جون داره اون سگه که هفت تا جون داره
پاسخ : باشه چشم اصلاح میکنم😂😂😂😂💖💖💖💖

آلیس 14:03 - 1399/12/25
#عالی
مطمعنم پارت بعد از اینم بهتر میشه🖤
آها راستی گربه نه تا جون داره🙃سگ هفت تا جون داره🖤
خیلی خوب بود موفق باشی🖤
پاسخ : #ممنون قشنگم🖤
ممنون از لطفت خوشگلم💗🖤
جدی؟ مطمئنی؟ اخه ما همیشه میگیم گربه 7 تا جون داره.. 😅
متشکرم عزیزم همچنین✨

Hasti 1:07 - 1399/12/25
عالی و فوق‌العاده😍😘😘🌻🌻
خسته نباشی گلم 💜💫💜💫
مشتاق بعدی 😍🌻🌻
پاسخ : مرسی قشنگم😍😍😍😍😍💗💗
شماهم همینطور قشنگم💖💖💖✨
چشم حتما💗💖💞

مروارید 0:19 - 1399/12/25
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
پاسخ : 🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩

Mahsa 0:19 - 1399/12/25
عالی بود
همینطور ادامه بده..........
بی‌نظیر میشه
پاسخ : مرسی قشنگم ممنون😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍💞💞💞💞💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖

محدث 0:18 - 1399/12/25
چه جذای بوووود🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩
پاسخ : میسییییی عشقولم😍😍😍😍💖

ثنا 23:36 - 1399/12/24
مثل همیشه عالی👏
پاسخ : متشکرم -ثنا جون😍😍😍😍☺️💞💞💞💞💝💖

اریانا 23:34 - 1399/12/24
ممنونم 🌟
پاسخ : ممنون از شما😍❤️

یسرا 23:34 - 1399/12/24
ممنون خیلی خوب بود 😊فقط فکر نمیکنی یکم داری کشش میدی بهت بر نخوره ها این مشکل منه اخه یکم بی حوصله هستم صبر ندارم از خوندن رمانت واقعا لذت میبرم اما خوب حوصلم سر رفته شاید باورت نشه ولی انتظار داشتم این قسمت اخر باشه راستی چند قسمت دیگه مونده؟؟؟؟
پاسخ : چرا قشنگم خودمم میدونم اینو ولی خب قول داده بودم از 30 قسمت کمتر نشه وگرنه این داستان قرار بود 3 قسمت قبل تموم بشه💖💖💖💖
اگه کمترش میکردم بدقولی میشد در کل 2یا3قسمت دیگه بیشتر نمونده💝💝💝💝💝
نه بابا برای چی بر بخوره😍💞💞💞💞💞☺️☺️☺️☺️☺️


کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)