جستجوگر وب
ان سوی شب فصل 2 قسمت27

*سوباکی*

 

اوییشی_که اینطور.. تنها راه اینه که به اداره پلیس خبر بدیم!

_اره خودمونم تو همین فکر بودیم مومو رفته بگه

کیکومارو_ولی تا بخوان دنبالش بگردن دیر نمیشه؟؟؟

این حرفش خیلی بهم استرس داد..

اگه واقعا دیر بشه چی؟

فوجی_حتی اگرم خودمون بخوایم دست به کار بشیم ماهم هیچ نشونی ازشون نداریم دقیقا مثل پلیسا باید کل وقتمون رو روی این بزاریم بفهمیم اول کجا رفتن.

 

اگه کار میکوئل باشه..طبیعتا باید یه چیزی توی اون غار پیدا کنیم.

از دیروز خبری از آمانه هم نیست!

_شاید.. یجایی رو.. برای شروع بشناسم!

همشون با تعجب نگام کردن!

_خب.. جایی که توی این سه سال ریوما اونجا میرفت..

اوییشی_خوبه بزارین پلیسا هم بیان بعد میریم....

_نه!!!... پلیسا نباید اونجارو پیدا کنن... اینجوری خیلی بد میشه!

اگه قراره بریم اونجا خودمون باید اینکارو بکنیم..

ایجی_ولی باید در جریان باشن وگرنه چجوری میخوان کمکمون کنن...

_نمیگم که هیچی نمیگیم...میگم قرار نیست اون مکانو نشون بدیم ولی هرچی دستگیرمون شد بهشون میگیم

فوجی_خب حالا اینجا کجا هست؟...

_یکم... دورتر از قبرستون؟

کاوامورا_چقدر دورر😥

_قبول کنین به عقل هیچکس نمیرسه اونجا کسی زندگی میکنه!

ایجی_باید زودتر بریم! 

اینوعی_موافقم.. 

_وووو نمیشه هر 7 نفرتون بیاین که! 

دوباره با چشم های گشاد شدشون روبرو شدم!

_اونجا جایی نیست بخوام همرو ببرم بی شک زیر نظره..دو یا حداقل سه نفر باشیم کافیه! 

ایجی_من میام.. 

فوجی_منم میام...

_باشه...بیاین زودتر بریم چون حداقل 1 ساعت یا بیشتر راه هست

##########################################

*ریوما*

 

این نم موجود توی فضا داشت نفس کشیدنمو واقعا سخت میکرد... 

نمیدونم چند ساعت اینجام... ولی مدت زیادی گذشته. 

البته مدتای خیلی طولانی برای من مثلا 5 دقیقس! 

قطره قطره عرق از صورتم میچکید! 

گرم بود.. بیش از حد گرم..انگار توی کوره زیر زمینی دارم نفس میکشم

البته چندانم غلط بنظر نمیرسه! 

درواقع هیچ برداشت دیگه هم نمیتونم داشته باشم

تمام این مدت که طناب دستامو به میخ میکشیدم باعث شد حداقل یه مقدارش ریش ریش بشه.. ولی هنوزم مطمئن نیستم بتونم خودمو ازاد کنم.. 

_لعنتی!... باز شو دیگه!!!! 

صدای پاهای سنگینی رو حس کردم.. تو همچین فضایی کوچکترین صدا تو اطراف میپیچید و منعکس میشد... 

صدا متوقف شد و قفل در با صدای مهیبی باز شد. 

بخاطر نور زیادی که هنوز توی صورتم بود نمیتونستم خوب چیزایی که اطرافمه بررسی کنم... 

+عصر بخیر... 

صدای مردونه و کلفتی داشت! 

میتونم حدس بزنم چهره کی پشت این صداست

_هووم... پس بالاخره تصمیم گرفتی بجای نوچه هات خودت دست به کار بشی! 

+نوچه... آ... کیتی رو میگی یا میکوئل؟ 

میکوئل!! 

لعنت بهش! 

سه سال دارم گول بازی هاشو میخورم! 

هنوز.. هنوز باورم نمیشه واقعا دستش با این عوضیا توی یک کاسست! 

+بیا.. یکم صحبتمون رو منطقی جلو ببریم! 

_منطق؟؟.. ادمایی مثل تو اصلا میدونن این یعنی چی؟ 

صندلی فلزی دیگه رو برداشت و روی زمین کشوند.. 

صدای دلخراشش گوشامو داشت کر میکرد! 

پشت صندلی رو به من بود.. 

روش برعکس نشست اما انگار قصد نداشت صورتش دیده بشه چون به چراغ هیچ دستی نزد 

_هرکسی.. منطق خودشو داره! 

+اره موافقم..یبار تونستی یه حرف درست بزنی

با پوزخندی انگشتش رو روی فندکش فشرد و با سر دادن مقدار زیادی دود توی همون فضای بسته و بدون هیچ هوای کافی گفت:ادب بچه ها کجا رفته؟ 

بدون حتی ذره ای فکر کردن گفتم_عقل و شعور ادم بزرگا کجا رفته؟ 

اون پوزخند محو هنوز روی صورتش جا داشت

+خب.. بیا صحبتمون رو اینجوری شروع کنیم!...ما دشمنت نیستیم! 

_ههههه مجبورم نکن بخندم!..یکی رو دست و پا بسته میارین اینجا و قصد کشتنش رو دلرین بعد میگین دوستین؟ مسخرس! 

با لحن حرص دراری گفت._بخاطر خودت بود! 

_اها پس اگه من یهو با یه گلدون بزنم تو کلت بیهوشت کردم و بعد توی یه زیر زمین وسط ناکجا اباد اسیرت کردم و به شکنجه گرفتمت یه وقت از دستم ناراحت نشیا چون به فکرتم میخوام بیماری روانیت درمان شه! 

+مگه ما تورو شکنجه کردیم؟ 

_هنوز نه ولی شک نکن من میکنم! 

+خیلی شبیه پدرتی....!

وقتی اینو گفت.. از روی صندلیش بلند شد.. 

حرفام بین تمام افکار و نفرتام گم شد

با هر باری که دود از بین لب هاش بیرون میومد نفسم تنگ تر میشد! 

کم کم به سرفه افتادم! 

+خب.. بیا رو راست باشیم..من انرژی بدنت رو میخوام.. 

_به چه کارت میاد؟.. میخوای شرکت انرژی زا بزنی؟ 😂

اصلا.. نمیدونم چرا دارم توی همچین لحظه ای بجای اینکه برای ازادیم و دور شدن از مرگ تلاش کنم سربه سر یه قاتل میزارم! 

+ایده بدی نیست.. ولی نه!..اگه تمام انرژی تو و اون دختر کله قرمز رو بتونم ترکیب کنم.. میشه گفت میتونم قدرتمند ترین سازه هامو تشکیل بدم! 

 

منظورش از سازه... بمبه؟؟ 

یا حداقل چیزی شبیه به اون.. 

حداقل باور کردن ساخت یه سلاح مرگبار خیلی راحت تر از یک اکسیرجاودانگی بود. 

_میخوای چیکار کنی.. همه ادمایی که باهاشون مشکل داری رو توی یک شرکت ببری رو هوا؟

+اوووم..من قبلا کسایی که باهاشون مشکل داشتم رو از سر راهم برداشتم.. اما هدفم چیز دیگه ایه... یه چیز کاملا علمی که به نسل بشریت کمک میکنه

 

هروقت یکی اینو میگه ینی من قراره تا لحظه اخر زجر کش بشم

سیگارش رو روی زمین انداخت و با لگد کردنش اتیش کم نورش رو خاموش کرد

این جای شکر داشت..اگه از هرچی گلوله و ربات و ضربه چاقو جون سالم بدر بردم از این تنگی نفس نمیشد فرار کرد! 

 

منتظر بودم حرفشو ادامه بده... دستاشو توی جیب کت کرم رنگش فرو برد و گفت_انرژی تو در واقع میتونه سلول هایی که هیچ راهی برای ترمیمشون وجود نداره رو زنده کنه... 

 

اووووففففف دوباره این توضیحای علوم پزشکی شروع شد!..

_بزار بقیشو حدس بزنم میخوای با انرژی من یه نوع دارو تولید کنی که میتونه عوض های غیر قابل ترمیم رو برگردونه! 

 

اونقدر جملم رو با لحن کلافه گفتم که خودم نزدیک بود خندم بگیره 

+افرین.. خوب حدس زدی! 

_توهم اگه به اندازه من گیر ادمای بیمار روانی میوفتادی الان حدس اینا واست کاری نداشت! 

+هوم.. حق داری.. حالا ما.. با این هدف دو راه پیش روت میزاریم!... 1-میتونی باهامون همکاری کنی و هر روز مقادری از این انرژی رو باهامون به اشتراک بزاری.... 2-خودمون منبع این انرژی رو از توی بدنت بیرون میکشیم! 

 

گزینه اولش.. منو یاد گذشته مینداخت.. این دقیقا مثل قرارم با جیسون بود.. هیچ فرقی نمیکرد.. 

فقط اون موقع شجاعت اینو نداشتم با کسایی که تهدیدم میکنن سرو کله بزنم... 

منبع این انرژی... احتمالا یجایی نزدیک قلبمه. 

چون هروقت جنب جوشم زیاد میشه و مقدار زیادی از همین انرژی رو مصرف میکنم یجایی توی قفسه سینم یه اتفاقایی میوفته.. 

مثله شکفتن گل توی چند ثانیه که تمام گلبرگ هاشو باز میکنه

+خب چیکار میکنی؟.. گزینه 1 یا 2؟

_گزینه 3 رو انتخاب میکنم... 

+یادم نمیاد همچین گزینه ای باشه! 

_هست!.. من ازینجا میرم.. 

ساعد هردو دستش رو به صندلی تکیه داد

+کجا میتونی بری؟..هوم؟...میری اون غار؟..پیش اون زنه؟.. 

زن؟؟... راجب کی حرف میزد!! 

نفس عمیقی کشید و به ساعت مچیش نگاهی انداخت و با حسرت گفت_دوست داشتم بیشتر ادامه بدیم ولی باید بریم سراغ کار بعدیمون! 

این مکالمه.. بین منو تو همنیجا میمونه... 

 

_وگرنه؟؟ 

+خودت میفهمی! 

تنها چیزی که دیدم اون لبخند رو اعصاب روی صورتش بود. 

به محض اینکه از اتاق خارج شد.. از پایین دیوارا صدا میومد! 

یه صدا مثل ازاد شدن گاز! 

این گاز...تمام اتاق رو در عرض چند ثانیه پر کرد... 

فقط یک نفس بدنم رو به اتیش کشید.. 

گلوم میسوخت و سرگیجه داشتم... 

هوا.. سنگین بود... چشمام... بیشتر از این.. دیگه نمیتونستم نگهشون دارم! 

یه پلک زدم و.... دیگه نتونستم از روی هم برشون دارم! 

همه چیز...محو میشد! 

 

¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢¢

*سوباکی*

 

ایجی_اینجاست؟؟؟ 

_اره یجایی همین جاهاست! 

دستم رو روی صخره ها میکشیدم..ولی اون راه ورودی رو پیدا نمیکنم! 

فوجی_دنبال چی میگردی! 

_راه ورودی! 

+از تو دل کوه؟ 

_میدونم عجیبه.. ولی اره! 

راه رو اشتباه اومدیم؟؟؟ 

نه مطمئنم درسته 

=وای وای وای... اینجارو نگا.. انگار با چند تا دوست جدید اومدی! 

این صدا اشناست.... آمانه!!! 

_انتظار نداشتم دوباره جلوم سبز بشی

آمانه=چرا؟.. مگه دست و پاتو قطع کردم!؟ 

دندونام رو هم فشرده شدن.. چجوری اینقدر راحت میتونن

طوری رفتار کنن انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده؟؟؟؟ 

فوجی_این کیه؟ 

ایجی _عهههههههه این همون پسره نیست تو کافه کنارت نشسته بود؟؟؟؟ 

وجدانن باید به همین اشاره میکردی؟ 😑

_بله.. اونی که همدست جیسونه ایشونه

فوجی_انگار باید چندتا سوال ازت بپرسیم! 

دست به سینه ایستاد و گفت

امانه _ههههه.. فکر کردی من جواب میدم؟ 

بعد حالت گارد مبارزه گرفت و گفت_بیاین جلو

قیافه ما سه تا:😑؟(wtf?)

 

........ 

=اخخخ اخخ خواهر جان اروم تر درد میگیره!!!!!! 

رو زمین افتاده بود و پای من روی پشتش جا خوش کرده بود

_نگو خواهر حالم بد میشه! 🤢

ایجی+یجوری گارد گرفتی گفتم الان فن کنگ فو میزنی! 

=اخه میگن وقتی  اعتماد به نفس به دشمنت نشون میدی حس ترس توشون ایجاد می‌شه 

فوجی_ترفند خوبیه ولی رو همه جواب نمیده! 

_وقت تلف کردن بسه ریوما کجاست! ؟؟

=کی کی؟؟؟؟

پاهامو تا سمت گردنش سر دادم.. اگه یکم فشار میدادم بی شک قطع نخاع میشد

_خودتو به اون راه نزن!

=رفیق شماست من از کجا بدونم کجاست/

_مگه شما نیستین که مثل سایه ادمو تحت نظر دارین و تا فرصت گیرتون میاد یه بلایی سر طرف میارین؟؟

=چی میگی برا خودت من اومدم از شما اعتراف بگیرم!!

فوجی_پس یعنی شماهم نمیدونین کجاست!

_حرف این مارمولک کله بلوندو باور نکنین

ایجی+ولی  اگه واقعا ندونه کجاست فقط وقت تلف کردیم!

 

هرچیم ندونه قطعا یه چیز بدرد بخور از دهنش بیرون میاد!

فشار پام روی گردنش رو بیشتر کردم_یه چیز بدرد بخور بگو تا همنیجا گردنتو نشکستم!

 

صورتش درحالی که پخش زمین خاکی بود کمی کج کرد و گفت_اصن بهت نمیخوره اینقد خشن باشیا!..اخخخخخ!!!!

_بحث عوض نکن...

=من هیچی نمیگم!..

_اینم مثل کونگ فوت طبع توخالیه

=اگه یه کلام از دهنم در بره سرم روی نیزه جیسونه!

_الانم نخاعت زیر کفش منه!

=اخ اخ اخ!!!.. پاتو بکش کنار تا یه چیزی بگم!

_اگه بدردم خورد ولت میکنم

=وظیفه من نیست بدونم جیسون میخواد چیکار کنه... ولی میدونم امشب هرطور شده باید گیرش بندازه؟

فشار پام از قبل هم بیشتر میشد..

بیشتر بخاطر حرصم بود

_چرا؟؟؟؟

=نمیدونم ولی یه ربطی به کدش داره...امشب.. هر اتفاقی قرار باشه بیوفته امشب شبیه که باید انجام بشه!

 

 

 

تموم شددد💖💖💖💖💖

برا قسمت بعدی 10 نظر💙💚💛💜❣️

[ چهارشنبه 20 اسفند 1399 ] [ 21:34 ] [ Ytra ] [ بازدید : 123 ] [ نظرات (9) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
R:E 22:42 - 1399/12/21
قسمت جدید امشب نمیاد؟♥شکلک
پاسخ : چرا عششقولیم حتماااا میزارم ببخشید امشبم یخورده طولش دادم شرمندم حتما تا قبل 2 میزارمش❤️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️💗💗💗💗💗💗💗💗🌙🌙🌙🌹🌹🌹🌹😍😍😍😍😍

آلیس 19:06 - 1399/12/21
سنپای اون عکس کیه‌؟‌؟
سوباکی پاتو از رو گردن آمانه ی من برداااااار تا سرتو نزدم😡😡😂😂میگم میکوئل بیاد شل و پلت کنه🤣بعد خودم و داریس میایم تو و یکتا سنپایو و اگه ریوما مخالفت کردو از برج توکیو پرت میکنیم پایین😎😂😂هیچکیم حق اعتراض نداره شیرفهم شد¿¿¿(این قسمت:آلیس پر از غرور😂😂)
عااالییی بوددد سنپای شگفت انگیز خسته نباشی 💜💛💚❤
شینزو سسگئووووو😂😂
پاسخ : من روانی این منطقتم عالی😂😂😂😂😂😂💖💖
متشکرمممممم عشقولیم💗💗💗😍😍😍😍😍🌹🌹🌹
گذاشتم قلبمم گذاشتم😂😂😂💗

درسا 23:53 - 1399/12/20
👏👍😚
پاسخ : 😘😍💖

ثنا 23:48 - 1399/12/20
خوب بود💓🌟
پاسخ : متشکرم😍😍😍😍💖

یسرا 23:46 - 1399/12/20
اوه اوه سوباکی خشن میشود😂😂
بیچاره ریوما😢 ولی حقشه من هنوز به خاطر اینکه با سوباکی دعوا کرد ازش ناراحتم😡😕
ملسسسسسسسسسسییییییییی مثل همیشه عالی 👍👍👍💓💓😍
پاسخ : #اعصاب_ارام_ندارد😂😂😂😂
بچه خودشم پیشمونه🌹🌹🌹
ممممممممممممممممررررررررررسییییییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍💖💖💖💖💖💖💖💖

R f 23:05 - 1399/12/20
عالی❤
خسته نباشی 🌹🌹🌹
پاسخ : متشکرم قشنگم شماهم خسته نباشی😍💖

Ryoma 22:48 - 1399/12/20
خسته نباشیییییی
خداقوت 🙃🙂♥
عالی مشتاق پارت بعدی 😆♥
ببین این وسط ریوما یخورده انرژیش رو به کیتی بده هیچی نمیشه ها
نزنی بکشیش یه وقت😐
پاسخ : ممممرررسی قشنگم😍😍😍💖💖💖💖
متشکذم همچنین😍💖
چشممم حتما💚💚💚💚
دیگه دست تقدیره من این وسط فقط نویسندم😂😂😂😂😂💖

R:E 22:12 - 1399/12/20
فوق العاده... نویسنده فوق العاده...!~
بی صبرانه منتظر قسمت بعدی♥
پاسخ : ووووووویییییییی میسییییییی عشقولم😍😍😍😍😍😍😍💖💖💖💖چشمممممم حتمااااااا

Hasti 21:54 - 1399/12/20
عالی بودددددددد
مرسیی😍😍😍⭐⭐💫🌻
خسته نباشی خوشملم 💙
پاسخ : مررررررسیییییی 💙💛💚❤️💜
شماهم خسته نباشی 😍😍😍😍😍💖💖💖💖

کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)