جستجوگر وب
ان سوی شب فصل2 قسمت 26

*ریوما*

 

دوباره؟....یه مکان قدیمی!

یه جنگل خیلی اروم، منظره روبروش گندم زاری بود که با کوچیکترین نسیمش به حرکت در میومد!...

اینجا آشناست!

انگار خاطراتم دارن تکرار میشن!

صدای بچگانه ای پشت سرم شنیدم...

دوتا بچه با سرعت از کنارم رد شدن و توی گندم ها رفتن!

اون بچه ها.. خاطرات من بودن!

سوباکی_نمیتونی منو بگیری!

_میدونی که خیلی ازت سریع ترم!

خنده های سرخوشانه بچگیمون!.. وقتی بجز بازی کردن هیچ دغدغه ای وجود نداشت!

کاش میشد به این زمان برگشت!

کنار درخت نشستم و فقط به فیلمی از گذشتم خیره شدم

برای اولین بار هیچ سوالی توی ذهنم نبود!

نمیخواستم بدونم چرا این چیزارو میبینم.. مردم یا نه! ؟

فقط... نباید این قحنه رو از دست میدادم!

نمیشد تماشا نکرد...

تنها یکم بعد...تمام بدنم با ضربه ارومی یخ کرد!

نفسم گرفت و وقتی تونستم به حالت اولیم برگردم خبری از یجای دنج و اروم برای استراحت نبود!

نمیتونستم چشمامو باز کنم.. خیلی روشن بود!!!

انگار چراغ پر نور رو مستقیم جلوی صورتم گرفتن

تنها چیزی که تونستم تشخیص بدم این بود که دونفر روبروم ایستادم و یکیشون سطل اب دستش گرفته!

_چ.. خبره؟ 

یادمه.. با میکوئل حرف میزدیم... گفت.. بخاطر اینکه زنده بمونیم میخواد اینکارو بکنه.. بقیشو دیگه یادم نمیاد 

حالا که فکرشو میکنم ترجیح میدم توی همون خاطراتم باشم.. تا اینجا! 

+ظهررررررر بخیررررررر!!!!!!! 

یه لحن هیجانی که لرزه به دلم مینداخت.. میتونم حدس بزنم کی قراره نزدیکم بشه:(

_سلام دختر مومیایی! 

+دیگه کم کم داشتم فکر میکردم هنوز هیچ کارت نکردن مردی

_من به دست شما بمیرم؟.. ترجیح میدم خودمو بندازم تو دره! 

همونطور که نور چشمامو ازار میداد سعی کردم نگاش کنم! 

دوتا دستاشو زیر چونش گذاشت و کمرش رو خم کرد.. 

+منم ترجیح میدم بندازمت تو دره ولی داریس گفته حق ندارم اینجوری بازی کنم! 

وقتی گفت بازی یاد اولین بار که خودشو نشون داد افتادم! 

_راستی!.. حرف بازی شد..اولین بار گفتی من خودم پیشنهاد بازیتو قبول کردم... 

+اره اره... 

قبل اینکه بتونم ادامه بدم با دست اشاره کرد که دوتا مرد از اتاق سر بسته و تاریک بیرون برن... 

بیشتر شبیه زندان های قدیمی بود تا یه اتاقک... 

دیوارای فلزیش کاملا زنگ زده بودن.. 

تنها چیزی که احتمالا سالم مونده کاشی های سفید و مشکیشه که اونم با خون رنگ شده بود! 

+خب..میگفتی!

_یادم نمیاد بازیتو قبول کرده باشم! 

+اولین شب که قایم موشک بازی کردیم..

قایم موشک؟؟؟ 

خودشو روی میز چوبی پوسیده دراز کرد و به سقف خیره شد

+اونجا توی جنگل... فکر میکنی کی محاصرت کرد؟.. من اونجا ازت فرار کردم اما خودت خواستی منو بگیری! 

 

مردم منطقشون از بین رفته یا فشار باعث شده بنظر من این نتیجه گیری مضحک بیاد؟؟ 

_پس بازی کردن دوست داری؟ 

+اوهوم.. دوست دارم! 

_پس بیا 20 سوالی بازی کنیم! 

+هههههه باشه... قبوله 

 

🖤+🖤+🖤+🖤+🖤+🖤+🖤+🖤+🖤+🖤+🖤+🖤+🖤

*مومو*

 

_واستااااااا دیگه!!!!! 

+نمیتونممم.. ریوما... کمک لازم داره!!! 

_خب دودقیقهههههه وایستاااااا

اگر نفسش نمیگرفت و برای استراحت صبر نمیکرد احتمالا بیخیال نمیشد! 

منم نفسم در نمیومد 

_با خودت... فکر کردی... کجا میری!!! 

+باید.. کمکش... کنم! 

_از کجا میدونی گرفتنش؟؟؟ 

+همون دختره .. گفت! 

_دختره؟؟؟ 

+اره!!!...همونی که.. گرفته بودم! 

_گرفته بود؟؟؟؟ 

+وقت ندارم توضیح بدم.. 

دستاشو از روی زانوش برداشت و به محض اینکه میخواست حرکت کنه مچشو گرفتم و کشوندمش عقب! 

_الان میخوای کجا بری؟؟؟ 

+میرم جای همون صخره..

_میدونی پیاده چقدر راهه؟؟؟ 

+چاره ای ندارم! 

_تنهایی نمیشه.. حتی اگر یک درصدم گرفته باشنشون تنهایی نمیتونیم کاری بکنیم

+نقشه ای تو سرته؟؟؟.

_نه..ولی بقیه شاید بتونن کمک کنن 

+بقیه؟؟.. ولی اونا که... 

_چرا میدونن همشون فهمیدن!   

دستشو توی موهاش فرو کرد..

+ولی وقت نداریم باز واسه اونا توضیح بدیم چیشده! 

_اینجوری که فرقی با سه سال پیش نداره.. اونا همشون مسلحن و قوین تنهایی فقط میتونیم از پنجره نگاشون کنیم! 

انگار تونستم قانعش کنم! 

سرشو تکون داد...+باشه باشه... فقط باید بجنبیم! 

_ایجی الان میرسه.. من میرم اداره پلیس! 

میخواستم راه بیوفتم ولی نزاشت حرکت کنم... 

+مطمئنی کار درستیه؟ 

_نمیدونم.. ولی اگه اینکارو نکنم مثل اینه تاریخو دوباره تکرار کنیم.. قرار نیست دوباره از دستش بدیم! 

 

™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™™

*ریوما*

 

_خب.. اول تو میپرسی یا من؟ 

+تو شروع کن! 

_باش.. اول از همه اسمت چیه؟ 

+کیتی!.. سوال اولتو پرسیدی نوبت منه..

_باشه کیتی... بپرس

+بنظر خودت چند نفر از اعضای خانوادت زندن؟ 

لعنتی... 

مطمئنم این 20 سوال ازون سوالایی میشه که خودمم توش هاج و واج میمونم! 

_من مرگ همشونو به چشم دیدم...

+تو فقط مرگ کسایی که پارچه روی سرشون کشیده بودن رو دیدی!.. 

_تو اینارو از کجا میدونی؟ 

+هنوز جواب سوال منو ندادی!.. نوبتت نیست پس تقلب نکن! 

دختری که عاشق بازیه و به اندازه عشقش به قوانین پایبند! 

_خب...من هیچ جوابی ندارم!... 

+یه شانس دیگه فقط میدم تا جواب بدی! 

_باشه هیچکدومشون زنده نیستن! 

صدای خندش توی فضای خالی و تاریک اطراف می‌پیچید 

_حالا سوال دوم...از کجا همه این چیزارو راجب من میدونی! 

+وقتی تو پنج سالت بود و اونجا اسیرتون کرده بودن.. من 8 سالم بود و دقیقا همونجا ایستاده بودم

اونجا بود؟؟؟... 

ولی.. من حتی کسی شبیه به اون رو به یاد نداشتم! 

فقط.. یه دختر بود که بیشتر شبیه عروسک بود تا یکی مثل اون! 

خیلی خوب یادم نمیاد! 

فقط میدونم خیلی خوشگل بود.. 

_یادم نمیاد دیده باشمت! 

هیچی نگفت..فقط صدای قدماش نزدیک تر شد. 

اومد توی نور کور کننده و شروع به در اوردن باند های صورتش کرد! 

هنوزم چیزی معلوم نمیشد!.تا وقتی کلاه شنلش رو هم از روی سرش برداشت... 

یکی از چشماش مصنوعی بود؟ 

قسمتی از صورتش که چشم مصنوعی داشت کاملا سالم و بدون زخم بود و دقیقا اون سمت صورتش.. انگار با اسید سوخته بود/

موهاش بلوند بود.. اما خیلی کوتاه.. 

من چیزی از دختر 10 سال پیش یادم نمیاد.. اما چهرش واقعا اشنا بود! 

+یادت اومد؟ 

_ای بگی نگی!... 

+اگه امروز اخرین روز زندگیت باشه و فقط بتونی با یه نفر به مدت 24 ثانیه حرف بزنی کیو انتخاب میکردی؟ 

_بی شک سوباکی رو انتخاب میکردم! 

+ولی وقتی از اون پرسیدم گفت با یکی از اعضای خانوادش! 

حالا معلوم شد اون روز چرا به همچین وضعی افتاده بود. 

_شاید منم اگه خانوادم بودن اونارو انتخاب میکردم!...

+دقیقا شبیه همیم! 

_چرا فکر میکنی شبیه همیم؟ 

+چرا باید جواب بدم؟ 

_چون این یه بازیه و الانم نوبت منه! 

تو تمام این مدت سعی میکردم طنابای دستم رو با ساییدن به میخ صندلی برش بدم.. 

+هردومون روی پای خودمون بزرگ شدیم..و گذشتمون با دردناک ترین حالت ممکن گذشت... 

یه چیزو مطمئنم.. اونم اینکه منظورش از دردناک مفهوم کلمه "غم انگیز" نیست! 

_صحیح...

+ما فقط یه فرق داریم..اونم اینکه من خودم خانوادمو کشتم! 

_چرا کشتیشون؟ 

+فقط برای یک لحظه تصور کن جک یا جیسون پدرت بودن اگه فرصت داشتی نمیکشتیشون؟ 

_مطمئنا هیچکدوم از اون دوتا پدر تو نیستن

+نه نه نیستن.. پدر من مجموع تمام ظلمایی که اون دوتا به بقیه کردنه! 

_صورتت.... 

+اره.. با اسید... 

میتونم حس کنم تو دلش چه حالیه... قطعا دشمنمه... 

اما بقول خودش ما هردو شبیه به همیم! 

میتونم درکش کنم... 

فک نکنم تاحالا اینارو به کسی گفته باشه.. چون تونستم کاری کنم از این "بازی" منحرف بشیم ... 

_من فقط یه سوال دیگه ازت دارم... 

سرشو بالا اورد...با اینمه نوبت اون بود اما ایندفعه دم از قوانینش نزد

_با گرفتن من چی دستگیر تو میشه؟ 

+بدن تو اونقدر انرژی داره که فقط یه ذره از اون میتونه تمام رد اسیدارو از بین ببره و دوباره ظاهرمو بهم برگردونه! 

_با برگردوندن ظاهرت چی تو زندگیت عوض میشه؟ 

+دیگه یه دختر مومیایی نیستم! 

از لقبی استفاده کرد که خودم صداش میکردم.. 

یکم حس عذاب وجدان بهم دست داد.. ولی به طرز عجیبی هیچ غمی توی صداش نبود! 

کیتی+منم.. فقط یک سوال دیگه دارم.... 

_بپرس... 

+چه حسی داره وقتی کسایی باشن که زمان مرگت برات اشک بریزن؟...یا بدونی وقتی توی دردشری بی شک دنبالت میگردن؟ 

 

میخواست.... حس قلبیشو بهم بفهمونه... یا واقعا سوال کرد؟ 

از لحنش هیچ چیزی رو نمیشه تشخیص داد! 

_نمیدونم... واقعا نمیدونم توصیفش سخته! 

سرشو پایین گرفت.. اینبار صداش اونقدر ناراحتیش رو بیان میکرد شک کردم این همون دختری باشه که فکرش هم بدنم رو به لرز در میاورد! 

خیلی اروم گفت_بخاطر این جوابت... میتونستم بکشمت! 

 

باندشو برداشت و بدون اینکه مکالمه دیگه ای صورت بگیره...رفت بیرون و در فلزی سنگین رو پشت سرش بست! 

چرا.. اینقدر در مورد خانوادم تاکیید داشت...اصلا متوجه نمیشم! 

فقط.. امیدوارم این باورهایی که برای خودم ساختم به پشیمونی بدل نشه!... 

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

*از زبون شخص خاصی نیست*

 

درو باز کرد.. هنوز هم سرش پایین بود! 

نمیتونست باور کنه تمام راز های دلش رو نجوا کرده! 

پشت پنجره بلندی که نصف سالن رو احاطه کرده ایستاده بود ... 

داریس_نمیشه شخصی مثل تورو توی همچین قیافه ای دید.. نکنه اون پسر کشتیاتو غرق کرده؟...

کیتی+تو سیگارتو بکش کار به این چیزا نداشته باش

پوزخند زد و روی صندلی چرمی نشست... 

داریس_کارتو خوب انجام دادی...پاداشت نزدیکه!. 

+خوبه!..با ریونا میخوای چیکار کنی؟ 

_ایده ای داری؟ 

+منظورم این نبود...داره همنیجوری واسه خودش تو سالن ول میچرخه و برادرش طبقه پایین اسیرمونه

_خبر نداره... فعلا... 

+فعلا؟ 

_نمیتونم الان بگم..برای اون ما نقش ادمای خوب رو داریم

کیتی از روی مبل بلند شد و در حالی که پوزخند تلخی روی لب هاش بود گفت_فقط زودتر تمومش کن..وگرنه دوستاش از چنگمون درش میارن

_فکر میکردم از بازی خوشت میاد!

کیتی+این داره زیادی طولانی میشه!

_تو ترتیب رفقاشو بده..خودشم بسپر به من..امشب تمومش میکنم..

 

این قسمتم به پایان رسید❤️❤️❤️❤️❤️❤️

محتاج حمایت هاتونم امیدوارم خوشتون اومده باشه😍😍😍💞

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[ دوشنبه 18 اسفند 1399 ] [ 22:54 ] [ Ytra ] [ بازدید : 138 ] [ نظرات (10) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
R:E 18:30 - 1399/12/20
امشب منتظر پارت بعد باشیم یانه؟!شکلک
پاسخ : چشم بله قشنگم یادمه😍😍😍😍💖💖💖

محدث 14:09 - 1399/12/20
خیلی قشنگ بوود
پاسخ : مرسی عشقولیم💖💖💖💖💖💖💖💖💖😍

Hasti 0:17 - 1399/12/20
مثل همیشه عالی و جذاببب
مرسیی❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️😍😍😍
پاسخ : متشکرم عزیز دلم❤️❤️❤️😍😍😍😍

یسرا 23:08 - 1399/12/19
یکتا جان قسمت بعدی رو کی میزاری؟ ؟
پاسخ : فردامیزام عشقولیم 😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️
84

اریانا 13:35 - 1399/12/19
مثل همیشه قشنگ و زیبا منتظر پارت جدید هستما زود بزار 😉😍
پاسخ : چشممم متشکرم 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

الیس 9:21 - 1399/12/19
خیلی عالی عالی عالی😙 مشتاقانه منتظربعدی☺ حواست باشه کم ندی👊 سنپای گلی😂😍 توجه کردی شعر گفتم؟😂😂یکتا سنپای عکس آمانه و ساساکی هم بذاری دیگه عالی میشه❤
ایشششش داریس سیگاری برو گمممممم شوو کیتی هم که دیگه سوباکی رو بکشه همه چی حله بعد آلیس سان میاد و...:/ عههههه من به ریونا حسودی موکونم😂😂میشه خواهر شوهر سوباکی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣ریوما از همون اولم کار بدی کردی منو رد کردی حالا این دو تا مگه با هم میسازن(ریوما فوت کرد صلوات)راستی گفتی تاریخ تکرار میشه یاد ارن کروگر افتادم که از تکرار تاریخ میگفت{تاریخ دوباره تکرار میشه} ای نشه برو باباااا
سنپای اگه من چیزی میگم شوخی میکنم به دل نگیر خسته نباشی💚
پاسخ : چه وزنی داشت😂😂❤️❤️❤️❤️❤️❤️
چشم چشمممم حتما💕
آلیسم بیاد با کیتی رفیق بشه برن دنیارو غتح کنن😂😂😂😂
شتتتتتت خدااااااا از دست تو🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اوه اوه یاد چه چیزی هم افتادی نگو که دلم خونه
نه قربونت بشم میدونم❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
شماهم همینطور😍😍😍💖

R:E 6:33 - 1399/12/19
فوق العاده!
خسته نباشی♥~
پاسخ : مممممنون عزیزم😍😍😍🌼🌼💖💖💖💖💖💖
شماهم همینطور😍😍😍😍😍😍💖💖💖💖💖💖

ثنا 0:03 - 1399/12/19
اخی کیتی دلم براش سوخت ولی بازم شخصیت بد بده دیگه مرسی 😊😘
پاسخ : ای جان💖❤️💞
ممنون از شما😍😍😍💖

درسا 0:01 - 1399/12/19
ممنون مشتاق پارت بعدی😊💓
پاسخ : متشکرم حتما😍😍😍💞❤️💖🌺🌹

یسرا 0:00 - 1399/12/19
عالی عالی عالی 😚😚😚
دقت کردی کم گزاشتی 😐
ولی بازم دمت گرم یکتا جون😄😄😄😄
پاسخ : متشکرمممم😍😍😍😍💖💖💖
چون نظرا ده تا نشدن😐💔💔💔
ممنونمممم، 😍😍😍😍❤️💞💖💖💖💖💖💖💖🌺

کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)