جستجوگر وب
ان سوی شب فصل 2 قسمت 31 (بخش اول)

*مومو*

 

_اینجاست؟

ایجی_یعنی... جدی!؟

سوباکی_اصلا توقع نداشتم!...

روبروی ما خونه خیلی بزرگ بود..یه ویلا سفید که دور تا دورش با گل تزئین شده!

فوجی_خونه قشنگیه/

ساساکی_اینا به کنار چرا من حس مزاحمت دارم

سوباکی_خب تو خری! 🙂

_دریغ از کمی تردید😑

از بررسی ظاهر خونه دست برداشتیم!

انگشتم زنگ در رو لمس کرد و چند لحظه بعد در باز شد

+چه عجب.. دیر تر میومدین تروخدا😂

کنار رفت و درو برای ورودمون باز گذاشت!

10 نفر ادم همزمان وارد خونه شدن!

داخلش هم به اندازه بیرونش قشنگ بود

_اینجا زندگی میکنی😐!!!؟

ریوما+چیه فک کردی رو چمن میخوابم..تو این سه سال باید یه جایی میرفتم دیگه

مسیرش رو از سمت ما تغییر داد.. 

فوجی_اچیزن سلیقه خوبی داره!

سوباکی_اونش اره ولی خب اینجا خیلی برام اشناست!!

خونه نور خوبی داشت و پر وسیله هم نبود

ولی بازم برای 1 نفر به تنهایی زیادی بزرگه!

ریونا از پله های قهوه ای پایین اومد و گفت_خوش اومدین☺️

بعد از سلام و احوال پرسی کوتاهی همه وارد پذیرایی شدیم

کایدو_چرا این همه راه اومدیم اینجا ولی اداره پلیس که سر راهمون بود نرفتیم!!!

ریوما_لازم نبود..اونا دارن میان اینجا!

_پلیس میاد اینجا😐

ریوما_اره..یکی از ماموراشون از دوستامن راضی شد با چند نفر بیاد اینجا

اینو گفت و وارد اشپزخونه شد..

سوباکی هم به اندازه من از شکل و شمایل خونه حیرت زده بود.

_چیه توقع نداشتی نه؟ 

سوباکی_اگه کسی بجز ریوما اینطوری سورپرایزم میکرد بی شک تعجب میکردم.. ولی خب.. ازش برمیاد ازین کارا بکنه نه؟ 

_اره.. راست میگی! 

سوباکی_این خونه.. خیلی عجیبه.. مطمئنم تاحالا اینجا بودم! 

ریوما از هممون پذیرایی کرد.. 

اینجا فاصلش تا شهر از قبرستون هم بیشتر بود! 

پس حداقل مدتی طول میکشه پلیسا برسن اینجا

 

000‪00000000000000000000000000000000

*ریوما*

 

روی مبل نشستم. 

_ببخشید من واقعا هیچوقت مهمون ندارم برای همین... 

ایجی_ ما که غریبه نیستیم بچه جون از سابقه خراب مخفی کاریت خبر داریم! 

نمیدونم این الان جمله خوبی بود یا نه ولی به هر حال ازینکه درکم میکردن خوشحال بودم! 

_خب ساساکی..نظرت چیه!؟ 

وقتی متوجه حرفم شد از حالت خجالتیش درومد. 

ساساکی_راجب چی! 😶😶

_راجب خونه.. پسند کردی؟ 😂

+هااااا اره بابا خیلی خوبه... چجوری اینجارو پیدا کردی.. ساختین چیکار کردین

ریونا+نه راستش این خونه... 

_قبل اینکه بگی.. میخوام یه نفر خودش حدس بزنه

با لبخند به سوباکی نگاه انداختم و اشاره که باهام بیاد

یکم تعجب کرد.. ولی بدون اینکه سوالی بپرسه دنبالم اومد

وارد بالکن شدیم

_یاد جایی نمیندازت؟ 

+راستش... یه حدسایی میزنم ولی..فکر نکنم درست باشه! 

_تو بگو حدستو من بگم درسته یا نه... 

+خب یجورایی غیر ممکنه... 

_تو توی زندگی کسی هستی که هرچی بلای غیر ممکن بوده سرش اومده.. دیگه باید عادت کرده باشی! 

+اره.. مخصوصا زندگی پس از مرگ..

قراره این جمله تا عمر دارم دو دستی تو سرم کوبیده بشه😂

_از موضوع اصلی منحرف شدیم.. خب.. حدستو بگو! 

+اینجا.. خیلی شبیه خونتون توی امریکاست! 

_اره.. حدست درسته.. یه کپی دقیق از خونمونه

+من خیلی چیزی یادم نمیاد اما..حتی این منظره سر سبز باعث میشه اولین باری که همو دیدیم یادم بیاد! 

 

_اوه جدی... پس اینجارو داشته باش! 

دستمو روی چشماش گذاشتم ... اخرین باری که اینکارو کردم موهاش تا بالای گردنش بود 

ولی الان تارهاش روی دستم تکون میخورد. 

+کجا میریم؟ 

_فقط بیا..وقتشه یکم بچگی کنیم...

+چی؟

_دلم واسه روزایی که فقط دغدغمون بازی کردن و باهم بودن بود تنگ شده! 

 

777‪7777777777777777777777777777777777777

*سوباکی*

 

نمیدونستم کجا میریم.. قدم به قدم هدایتم میکرد

اما اینکه دستاشو روی صورتم حس میکردم خودش توصیف بهشتم شد. 

دستاش از روی چشمام سر خورد.. وقتی بازشون کردم

دوتا تاب از یه درخت تنومند اویزون بود

_این.. دقیقا شبیه همون تابه!!! 

+درسته.. تنها فرقش اینه اون چشمه کوچیک جلوش نیست 

_ولی مهم ترین چیز لازم رو داره.. چشمش دیگه مهم نیست

+و اون چیز..؟؟ 

_معلومه.. ما دوتا کنار هم! 

ریوما با لبخند گفت_اره.. کنار هم☺️

صدای داد از رویای در حال اجرام بیرونم کشید

میخواستم این لحظه رو لعنت کنم اما.. این رویا ادامه داره

مومو_بچه ها بیاین داخل.. 

ریوما_ انگار پلیسا اومدن.. بیا بریم 

_باشه بریم. 

رفتیم داخل خونه

سه مامور جلوی در ورودی ایستاده بودن

به قیافه های جدی و خشکشون اصلا نمی‌خورد تازه کار باشن! 

یکی از مامورا گفت_هی امویر.. چطوری؟ 

ریوما خندید و درحالی که باهمون پلیس دست میداد گفت_اینا هنوز منو امویر صدا میکنن! 

_تقصیر خودته عین رمان‌های معمایی ادمو گیج میکنی!.. 

ریوما_حالا که معماها رو حل کردی

_شاااانسی حل کردم! 

مامور_خب.. بیایین به کارمون ادامه بدیم. اداره، اطلاعات زیادی در اختیارمون نزاشت امیدوارم توضیحاتتون بدردمون بخوره

.... 

همه روی مبلا نشستیم و منتظر توضیحای ریوما شدیم

یکی از مامورا دستگاه ضبط رو روی میز گذاشت و اون یکی دیگه با کلی پرونده کلا یه فاز دیگه بود! 

جان اسمیت هم پلیسی که ریوما رو با اسم امویر میشناخت دقیقا روبروی ما نشست و گفت_از اول اول شروع کن اینکه اصلا چه بلایی سرتون اوردن کی بودن و جزئیاتی که بنظرت مهمه رو تعریف کن

راستش.. خودمم دلم میخواست حرفاشو بشنوم. 

هیچوقت واقعا برامون کامل تعریف نکرد! 

ریوما_خب..از طرف یکی از فامیلای خیلی خیلی دور پیشنهاد برای ادامه تحصلیم توی ژاپن گرفتم.. 

جان_اون موقع کجا زندگی میکردی؟ 

ریوما_آمریکا.. اونجا بودم..و خب سنم کم بود بنابراین تصمیم باهام نبود که میخوام برم یا نه.. دقیقا دو روز بعدش پرواز داشتیم..یه نفر از سمت همون فامیل باهام اومد تا مراقبم باشه وقتی رسیدیم ژاپن سوار ماشین شدم اما نه مدرسه ای در کار بود و نه خونه ای..

حرفاش رو طوری تعریف میکرد انگار همش یه قصه خیالیه..با اینکه کم و بیش اینارو بهم گفته بود اما حس میکنم اولین باره میشنوم!! 

دستاش رو توی هم قلاب کرد و ادامه داد_ما وارد یه جایی دور از شهر شدیم تقریبا مثل یک روستای خلوت پر از کارخونه

، وارد یکی از همون کارخونه ها شدیم و فهمیدم فقط من اونجا نیستم..2 دختر و 1 پسر دیگه هم اونجا بودن اما یکیشون همیشه ماسک داشت و واقعا نمیدونم کی بود

جان_ایرادی نداره ادامه بده

+اوایل خوب بود و بهمون رسیدگی میشد ولی بعد فهمیدم که هر کدوممون به نوبه ای فروخته شدیم..خبری ازون مردی که منو اورد نشد ولی ازون به بعدش دائم با ازمایش و کارای عجیب ازارمون میدادن

_اون سه نفر دیگه هم با تو بودن؟ 

وقتی گفت "هرکدوممون" فکر کردم به طور جداگانه خریداری شدن

+نه ما باهم نبودیم..جک روی همه ما تحقیقاشو انجام میداد اما یکجا نبودیم.. 

جان_بنظرت چرا شما 4 نفر کسی بودین که هدف قرار داده میشدین؟ 

ریوما+واقعا ایده ای ندارم.. اما سه وجه مشترک داشتیم اول اینکه هر چهار نفرمون خانواده ای نداشتیم و سنمون هم کم بود! 

وقتی این جمله رو گفت.. مطمئنم حال ریونا خیلی بد شد! 

حقم داشت!.. به راحتی میتونم درکش کنم

+دوم..یک دانشمند رومون تحقیق میکرد و یک نفر مشترک سود این ازمایشارو میبرد! 

تمام تعریفا و جزئیات به همین اواخر کشیده شد

و تازه فهمیدم که هیچی راجب اتفاقایی که افتاده نمیدونستم! 

روز اولی که فهمدیم زندست خیلی تند پیش رفتم

اگه میزا‌شتم توضیح بده راحت تر برای اروم بودن قانع میشدم

با چیزایی که شنیدم مطمئنم اگه منم بودم نمیزاشتم کسی باخبر بشه

جان_پس قراره هر یکشنبه با انرژی تو و دختری که گفتی کارشون رو راه بندازن!..

ریوما با سر حرفش رو تایید کرد

مامور اسمیت رو به ریونا گفت_شما اونجا بودی.. به هر حال.. میدونی اونجا کجاست؟ 

توقع نداشت که توی این بحث نیاز به دخالتشم باشه.. از واکنشش که اینطور برداشت میکنم! 

+خب.. حالا که فکر میکنم اون مکان با توضیحای برادرم جور در میاد.. اونجا یه روستا همین نزدیکی بود و بیشترش رو کارخونه ها تشکیل میدادن! 

جان_که اینطور

از جاش بلند شد. 

دستگاه ضبط هم متوقف کردن

جان کلاهش رو روی سرش گذاشت و رو به ریوما گفت_شاید لازم باشه ازتون برای گرفتنشون کمک بگیریم..و این تا حدودی خطرناکه و لازمه که همه چی با دقت انجام بشه.. مشکلی نیست!؟ 

ریوما_خطرناک؟..نصف زندگیم رو این کلمه شرط بندی شده

_قرار نیست کاری رو تنهایی انجام بده دیگه نه!؟ 

جان کلاهشو تکونی داد و در حالی که از در بیرون میرفت گفت_تا یجایی بهتون نیاز داریم.. فردا دوباره صحبت میکنیم 

ریوما_منظورت ازین حرف چی بود؟ 

_چیه نکنه فکر کردی میزارم دوباره همه کارارو خودت بکنی! 

+اره اگه این باعث میشه شما در امان باشین چرا که نه! 

_لازم نیست به فکر ما باشی به فکر زنده موندن خودت با‌ش!! 

+چجوری به فکرتون نباشم پای یه مشت قاتل وسطه ها! 

_قاتل قاتله دیگه هم برای ما هم برای تو پس با من بحث نکن! 

داشت میرفت سمت بالکن که گفت_اجازه نمیدم تو خطر بیوفتین! 

سریع دستشو. گرفتم_ریوما!.. اگه همون بار همه چیو بهمون گفته بودی ای همه اتفاق بد برامون نمیوفتاد!! 

+ایندفعه فرق داره! 

_نه هیچم فرق نداره.. اونا همون ادمان... فکر کردی دوباره از دستت میدم!؟ 

ایجی_میدونی که تا جای لازم ازت حمایت میکنیم!..یه ذره بهمون اعتماد کن! 

مومو_اگه میخوای ما در امان باشیم خودتو توی خطر ننداز.. این بهترین کمکیه که میتونی بکنی/

+هووووعف.. خدایاااا از دست شما!!. باشه باشه..بهتون اعتماد دارم.. ولی اگه یکیتون اسیب ببینه خودم خفش میکنم! 

_و همچنین!.. 

 

000‪00000000000000000000000000000000

*ریوما*

 

بحثای صبح از یه طرف نگرانم میکرد و از طرف دیگه احساس کردم وقتشه یه نفس راحت بکشم

همه خوابیده بودن.. اینجا جای نزدیکی نیست.. یکی دوساعت فقط طول میکشه راه به شهر رو پیدا کنن..

خوبیشم همین بود.. یجایی دور از سرو صدا و جمعیتی از مردم!..

هرچی از ادما دورتر باشیم خوشبخت تریم!

این چیزیه که بارها و بارها بهم ثابت شد

سوباکی هم بعد شام همونجا خوابش برد.

دلم نیومد بیدار کنم برای همین گذاشتم روی مبل بخوابه..

بالکن طبقه بالا به حصارای چوبی تکیه داده بودم

خیلی اروم بود/

اسمون توی جنگل خیلی درخشان تر از توی شهره..

+تصمیم عاقلانه ای بود؟

صدا باعث شد سرمو تا بالا دقیقا سمت پشت‌بوم خونم ببرم!

_تو اینجا چیکار میکنی!!!

از طبقه بالا تا پشت بوم اصلا فاصله ای نبود..

پاهاش رو در حالی که تاب میداد گفت_قایم موشکمون تموم نشده بود/

علاقه عجیبش به بازی رو درک نمیکردم

نمیتونستم بجز پاهاش و شنلش چیز بیشتری بیینم!

با یک پرش دقیقا کنارم اومد..

موهای بلوند و قیجی شدش حالا به موهای بلند و قشنگ حالت دار تبدیل شده بود

_فکر کردم گفتی هیچ انرژی باقی نمونده!

+باقی نموند..دانشمندای داریس تونستن یه کپی دقیق از انرژی تو داشته باشن!.. ولی خب این انرژی فقط توی بدن انسان تولید میشه!

_اگه فقط توی بدن ادما تولید میشه پس چجوری...

+بدن دوستت..اونا منبع کامل انرژی میک رو دارن!

_چی!!!

+چیه تعجب کردی!؟. مگه خودت نگفتی اونا چندتا قاتل بیشتر نیستن.. پس چرا ازین قضیه تعجب میکنی!

_با میکوئل چیکار کردن!!!؟

+در همین حد بگم که ریق رحمت رو سر کشید!..

_چ.. چی!؟؟!

میکوئل.. مرده!؟!!

_ولی.. چطوری...

+اونا میدونن با پلیس همکاری میکنی!..میخوان تو هم بکشن..ولی تا یکشنبه این اتفاق نمیوفته پس اگه چیزی بخواد بشه همون روزه!

_چرا اینارو بهم میگی!؟.. تو خودت گفتی کشتن من هدفته!

+بود..تا اینمه بهم ثابت شد از چیزایی که دوسشون داری دور موندی چون قدرشونو میدونستی!

-تو واقعا خیلی عجیبی! 

+نه به اندازه تو!...

همینو کم داشتم! 

یه درد دیگه هم به زخمای رو قلبم اضافه شد

میک چه منو تحویل داد و چه نه.. بازم توی اوج تنهاییم کنارم بود! 

و حالا من توی بدترین شرایطش... تنهاش گذاشتم! 

کاش بتونم خودمو ببخشم! 

 

تموممم شد

وووی اینم مثل ماوریان قسمت اخرش دو بخشه شد حالا بدشانسی اوردم این یکی

بخش اخرش به عید خورد😐💔

امیدوارم لذت برده باشین نظررررررررر یادتون نرههههههههه❤️❤️❤️❤️

 

 

 

 

 

[ جمعه 29 اسفند 1399 ] [ 1:08 ] [ Ytra ] [ بازدید : 161 ] [ نظرات (8) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
Hasti 1:00 - 1399/12/30
یکتا جونم .... باورت میشه یادم نیست که برای این قسمت نظر دادم یا نه😶... دارم آلزایمر میگیرم خدایی😂😂😂😂😂😂😂 اخه میدونی چیه فکر کنم یه بار اومدم نظر بدم گفت پنج دقیقه دیگه .... حالا یادم نیست این پست بود یا نه‌.......😶😂😂
اگه نظر ندادم عالی عالی بود مرسیییی😍😍❤️😂
پاسخ : الهی بگردم اره قشنگم نظر دادی😍😍😍🌺
مرسی خوشگلمممم🌹🌹🌹🌹🌹😍😍😍😍

آلیس 19:26 - 1399/12/29
وای سنپای بازم دارم دیر نظر میدم😢گومن گومن گومن گومن🙏🏿🙏🏾🙏🏽🙏🏼🙏🏻🙏خب باید بگم فک کنم دلم برای این رمان تنگ میشه ولی از این که خوب تموم میشه خیلی خوشخالم چون واقعا با انیمه مانگا یا حالا رمان هایی که با ناراحتی تموم میشن اذیت میشم چون نمیتونم به خودم این رو بفهمونم که واقعب نیستن و اونا رو به چشم یه انسان مثل خودم میبینم و اوکثر اوقات خودم رو ناخوداگاه جای اونا قرار میدم و ناراحت میشم خیلی نه اینکه دیگه از اون محتوا بدم بیاد و از اینکه اون رو خوندم یا دیدم پشیمون بشم اصلا بلکه سعی میکنم فراموشش کنم حداقل تیکه ی غمگینشو💘❤💓💔💕💖💗💙💚💛💜🖤💝💞💙❣💌
خببببببببب خبببب خبببب فک کنم آلیس داره زیادی میحرفه یکتا سنپای سوسومههههههه تو میتونی د تتکای دیگهههه😭😂😂😘😘
پاسخ : الهی بگردم من نه دیگه قول دادم خوب تمومش کنم🥺🥺🥺♥️♥️♥️♥️
منم همنیجوریم درک میکنم❤️❤️❤️
نه قشنگم پر حرفی چیه نظرت تو دلمون جا داره🤗
یه ذرههههه فقط سرم خلوت شه مینویسم فردا با یهههه عالمهههه عکس جدیدددد و کمیاب به همراه دیگر پست های عیدانه در خدمتتونم😍♥️♥️

رویا 12:01 - 1399/12/29
خییییلی قشنگ هه
بنظرم اون دختره قاتله یا احمقه یاهم سادست که میاد مه
امشب قسمت بعدی میاد؟
پاسخ : مررررررسییییی😍😍😍😍❤️❤️❤️
شایدم خودش این دردارو کشیده درک میکنه💞💞💞
نه قشنگم نمیتونم امشب بزارم قراره پستای فردا رو اماده کنم❤️❤️❤️

مروارید 11:59 - 1399/12/29
بهترین رمان توی عمرمممممم🤩😍💕💕💕💕
پاسخ : خییلییی خوشحالم خوشت اومده خوشگلممممممم🥺🥺🥺🥺🥺
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

محدث 11:59 - 1399/12/29
عااالی😍🤩😍🤩🧨🧨🧨🧨🎆🎇🎉🎊

پاسخ : مرررررسیییی خوشگلممممم😍😍😍😍😍❤️❤️❤️

یسرا 10:24 - 1399/12/29
عالی 😊😘
قسمت بعدی کی میزاری؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ : متشکرم یسرا جون😍❤️
اگه بگم فردا پس فردا بد قولی میشه ولی تمام تلاشمو میکنم زودتر بزارم♥️♥️♥️♥️

Ryoma 9:59 - 1399/12/29
عالییییییبییییییی😆😆😆
خسته نباشی 🙃♥
مشتاق پارت اخر 🙂♥
پاسخ : مررررررسیییییی خوشگلممممم🥺🥺🥺😍😍😍😍😍😍
شماهم همینطور😍😍😍😍😍😍
چشممم حتما❤️❤️

R:E 8:59 - 1399/12/29
عالی تر از فوق العاده!!!~
مشتاق قسمت بعد از این رمان جذاب...
خسته نباشیytraجان♥شکلک
پاسخ : مرسی خوشگلممممممم🥺🥺🥺🥺🥺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️
چشمممم حتما❤️❤️❤️
همچنین شما قشنگم🥺😍😍😍♥️❤️

کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)