جستجوگر وب
چالش جدیددددد❤️❤️❤️❤️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

 

 

برااااتون چالش اوردم♥️♥️♥️

به درخواست شما عزیزان چالش گذاشتم💖

این چالشبرای شما کسانی هست که میخوان شانسشون رو در نویسندگی امتحان کنن و از استعدادشون استفاده کنن💖❤️

حالا چالش چجوریه؟ :

فقط کافیه توی بخش نظرات برای تصویر زیر یک سناریو(داستان کوتاه یا بلند) طرح کنین و برای ما ارسال کنین ♥️

داستان های شما که در بخش نظرات فرستاده شده در وبلاگ به نمایش گذاشته میشه و با رای گیری برنده مشخص میشه! 

برنده (نفر اول) هم میتونه به درخواست خودش یکی از نویسنده های وب که درحال فعالیت هستند مثل" exir16,.... Hasti...ytra" انتخاب کنه و با اون ها یک رمان مشترک بنویسه.. با ژانر و ایده دلخواه شما♥️♥️♥️

وقتی داستانتون رو گذاشتین لطفا اخر داستان توی پرانتز بنویسید که اگر برنده شدید با کدوم نویسنده قصد همکاری دارید🤗🤗🤗🤗🤗♥️♥️♥️♥️♥️

منتظر نوشته های محشرتون هستم😍😍😍❤️❤️❤️


 

 

تصویر بالا عکسی که باید براش داستان بسازید♥️

نکته*کوتاهی یا بلندی داستان مهم نیست بلکه خلاقیت شما مهمه💖💕

[ شنبه 13 دی 1399 ] [ 20:52 ] [ Ytra ] [ بازدید : 78 ] [ نظرات (9) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
رانیسا سانگاکو 0:06 - 1399/10/29
سلااااااااممم ☺️ واییییییییییی واقعا شرمنده امممممم یکتا جونممممممم 😭😭😭💗💗 بخاطر امتحانات نتونستم شرکت کنم 😭😭 لطفا منو ببخش 😢😢❤️ دیگه نویسنده قبول نمیکنین؟
پاسخ : سلاااام عزیز دلمممم 😍😍😍
دشمنت شرمنده 😍😍😍🥰
چرا عشقم براچی قبول نکنم افتخاره 😍😍😍
توی گفتینوم بهم پیام بده تا ثبت نام کنیم😍😍😍😍😍😍♥️❤️♥️❤️🌸

رویا 20:46 - 1399/10/14
ساکانو:
خـواب دیـدم آمدے بوسیدے ام...
خـوابم پـرید👁️‍🗨️
عشـق؛ مـن بوسـیدنت هـم
بـدزمـاݩ اسـت...🙈♥️💫😁

#شرمنده اگه بد بود😂
راستش مغزم کار نمیکرد
فقط همچین چیزی به ذهنم اومد😂😆

پاسخ : خیلی هم عااالی😍😍😍♥️
متشکرم😊😊😊❤️

سمیه 20:41 - 1399/10/14
((ساکانو که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود💌
هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای ریوما می‌نوشت و کاغذ را
به شکل ستاره ای زیبا تامیکرد و داخل یک بطری بزرگ میگذاشت
او با دیدن پیکر برازنده ریوما با خود میگفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمانی درشت را دوست خواهد داشت
و وقتی به موهای بلند خود نگاه میکردشور و شوقی عجیب در چشمانش موج میزد😍♥️💕💞))

خوب بود یکتا خانوم؟
راستش من برای اوین باره که مینویسم ممکنه یکم بد باشه😅
پاسخ : عالی بود متشکرم ♥️♥️♥️♥️♥️♥️😍😍😍😍😍
نه عزیزم عالی بود خسته نباشی♥️😍

رانیسا سانگاکو 13:33 - 1399/10/14
سلام 😍
اوه من خیلی میخوام شرکت کنم ولی چون تازه با وب شما آشنا شدم، هنوز همه ی نویسنده های گل وب رو نمیشناسم و با همه آشنایی کامل ندارم 😢 ولی سعی خودمو میکنم ☺️ دقیقا باید چی بنویسیم؟ داستان کوتاه یا تکست احساسی؟ یا عکس نوشته هم میشه؟ 😍😅 درمورد اینکه اگر من برنده بشم، با کدوم از نویسندگان عزیز میخوام همکاری کنم، الان نمیتونم با قاطعیت بگم چون هنوز شما دخترای گل رو کامل نمیشناسم. پس فعلا صبر میکنم تا ببینیم نتیجه ی این چالش زیبا و خفن چی میشه؟ 😉 یکتا جون لطفا راهنماییم کن 😅💗
پاسخ : سلاک قشنگم❤️
کار درستی میکنی عزیزم عجله ای نیست💋
هرجور دوست داری میتونی بنویسی قشنگم چه بلند و چه کوتاه میتونه یه تکست باشه یا شبیه یه دایتان باشه بستگی به سلیقه شما داره❤️❤️❤️❤️❤️❤️

Sara 13:22 - 1399/10/14
برای من خوب نبود؟
هم ادبی بود همم طنز😂
پاسخ : عاشقش شدم😂😍😍😍😍😍😍❤️😂

محدث 1:52 - 1399/10/14
برام فرقی نمیکنه چون دوس دارم با همه نویسنده های وبلاگ همکاری کنم😍🤩
ولی با تو بیشتر یکتا جون خوودم😘😘
پاسخ : چقدر عالییی😍😍😍😍😍😍😍❤️❤️❤️👌🏻
بی صبرانه مشتاق یه همکاری هستم عشقولی خودم😍😍😍😍❤️😉🤩

محدث 0:46 - 1399/10/14
ساکانو ریوزاکی :
در طول روز هنگام انجام ه کاری
به تو فکر میکنم...
وقتی چشم هایم را باز میکنم
تو را می‌بینم و همینطور وقتی میبندمشان...
تو همیشه در افکار من جاری هستی..

چطور بود یکتا جووون؟😅😘
اینجوری بنویسیم قبوله؟
راستی
ممنون که این چالشو گذاشتی😍😍🤩💋💋
پاسخ : اره عزیزم خودش یه نوع نوشتنه دیگه ♥️♥️😍😍
متن عالی و پر از احساس بود ممنونم♥️♥️😍😍😍
قربونت خوشگلم 😍♥️♥️♥️
راستی ننوشتی اگر برنده بشی میخوای با کی فعالیت کنی😊♥️

Sara 0:41 - 1399/10/14
ریوما:
تا آخر راه سفر لحظه به لحظه می خواهد همراه من بیاید؟! 😳
ای ساکانو..
گویی که کنجکاوی که برای دیدن چه کسی چنین کنجکاوم😂😆
پاسخ : 🤣🤣🤣🤣🤣👌🏻♥️♥️

Roz sfid 0:36 - 1399/10/14
از زبون ساکونو:
رسیدم به ایستگاه بارون همه جارو خیس کرده بود و هوا یه شدت سرد...
راه زیادی رو پیاده گذرونده بودم و خسته شده بودم و پاهام از شدت سرما یخ کرده بود
ناگهان با دیدن چهره ای آشنا سر جایم میخکوب شدم
از شدت سرما بخار از دهانش بیرون می آمد و مدام دستانش را به هم می‌فشرد تا گرم شود.
خستگی را از چشمان زیبا و عسلی اش میدیدم ،خجالت میکشیدم و مردد بودم که جلو روم یانه ، پاهایم قفل شده بودند و اجازه حرکت کردن نمیدادند، خودش صودتش را برگرداند و مرا دید.
سلام کوچکی کردم و او هم با تکان دادن سرش پاسخ سلامم را داد
و دوباره به حالت قبل خود برگشت و در انتظار اتوبوس...
ولی من‌ نه، در دلم غوغایی شد و دوباره افکارم درگیر شد، که با چه بهانه ای سر حرف را باز کنم و گزینه هایی روی میز ذهنم می‌گذاشتم و...
اما وقتی که از افکارم جدا شدم دیدم که او رفته و من تنها در ایستگاه..

امیدوارم خوشتون بیاد 😊😉😅

پاسخ : عالی بود متشکرمم♥️♥️♥️😍😍😍😍😍

کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)