جستجوگر وب
ان سوی شب فصل2 قسمت22

*ریوما*

 

_خانوادم؟؟ 

+چیشد؟... خودت بهش فکر نکردی!؟ 

_چرا باید بهش فکر میکردم؟ 

+گاهی حس نمیکنه همیشه تو حسابات یجای کار اشتباه میشه؟ 

لعنتی!!!... اینقدر راحت تونست با ذهنم بازی کنه؟؟

هرچقدرم حرفاش ادم رو به شک بندازه نمیتونم از اینکه اون چیزی بجز دشمنم نیست چشم پوشی کنم!

اهمیتی نمیدم چی میگه!...نمیتونم هیچکدومو باور کنم ممکنه همه اینا یه نقشه باشه تا عمدا ذهنم رو درگیر کنه!

مخصوصا.. وقتی این موضوع راجب خانوادم باشه! 

_حرفات تموم شد؟

+بستگی داره تو جواب سوالاتو گرفتی باشی یانه!

_حالا چیشد یهو جواب به سوالا من واست مهم شد؟

+خب..اگه قرار باشه نقشه داریس واقعی بشه پس اخرای زندگیته و در این صورت میخواستم یه لطفی کرده باشم!.. چون تا یه جایی شبیه به همیم!

_نیستیم...

+چرا هستیم..

_من قاتل نیستم!!

+کشتن جک قتل محسوب نمیشه؟

_اون.. اون کلی ادم رو کشته بود.. اگرم زنده میموند پلیسا اعدامش میکردن

+اها پس یعنی کسی اگر خودش خلافکار باشه کشتنش قتل به حساب نمیاد؟.. اینجوری منم یه قاتل نیستم!میدونم چه حسیه وقتی اینجوری صدات میکنن!.. ولی توهم کم کم بهش عادت میکنی

اگه همینجوری به حرف زدن ادامه بدم...میتونم از تو حرفاش بکشم بیرون که هدفشون چیه.. همین ما بین اینکه برای کی کار میکنه رو لو داد!

البته اصلا ساده نبود چون تک به تک کلماتش تک تک سلولای وجودم رو پر از حرص میکرد! 

 

از روی چمنا بلند شد و رو به جلو حرکت کرد!

_وایستا!!!..

+هوم؟

_2 تا سوال دیگه ازت دارم!... اول از همه اینکه چرا فکر میکنی حرفتو باور میکنم؟... و دوم الان خودت گفتی برای کی کار میکنی!این واست مشکلی نداره؟ 

 

+میتونی باور نکن همچین انتظاری ندارم.. فقط اگه دوروز دیگه خودت به حرفام رسیدی با خودت میگی الکی وقتمو تلف کردم.. درمورد داریس هم.. من واسه اون کار نمیکنم..زیر سلطه کسی نیستم فقط دارم برای گرفتن حقم تلاش میکنم! 

 

_حق؟.. 

+خب.. فکر کنم زیادی حرف زدیم.. در ضمن.. چون باهم گرم گرفتیم فکر نکن فکر کشتنت از سرم گذشته! 

هااا؟؟؟؟ کلا محور دنیا رو مرگ من چرخیده نه؟؟ 

_با مرگ من چی گیر تو میاد؟؟ پول؟.. انرژی؟.. 

+زندگیم! 

 

اینو گفت و توی تاریکی مقابل محو شد! 

زندگی؟.. 

نیاز به وقت داشتم تا بتونم تمام این مکالمه رو برای خودم ساده کنم! 

"گاهی حس نمیکنی توی حسابات یجای کار اشتباه میشه؟" 

یجای کار؟.. لعنتی مگه اصلا قسمت درستی هم داشت؟ 

دنیا جای اشتباهیه!.. 

حداقل برای افراد مثل من.. کافیه فقط یبار جایگاهت رو از دست بدی و بعد تا اخرش جز سردرگمی هات چیزی دستتو نمیگیره! 

 

********************(روز بعد)**************'*********

+میکوئل+

 

_کجا بودی؟ 

+همین دور و اطراف! 

_اها این دور و اطراف بودی تا ساعت 4 صبح؟ 

+راه رفتنم طول کشید

_پاهات رگ به رگ نشد؟ 

+حالا برگشتم دیگه.. 

اینو گفت و کولش  رو روی شونش انداخت! 

هیچوقت نمیگه توی کولش چیه و همیشه هم همراهشه.. 

مطمئنم دیشب اصن نخوابیده! 

_رفته بودی پیش سوباکی؟ 

+نرفتم

_خب.. الان کجا میری؟ 

+زود میام 

هرسوالی میکردم فقط جواب یک یا دو کلمه ای میداد.. 

جرعت نداشتم بپرسم از چی اینقدر اعصابش خورده! 

هرچند خودم یه حدسایی میزنم.. 

هردو ذهنمون خیلی درگیر بود ولی کم پیش میاد تا این حد عصبی باشه! 

_دیشب... 

+من دارم میرم خدافظ! 

دارم حرف میزنم😑

لعنتی.. باهاش حرف زده؟ 

چه خوب باشه چه بد اون لعنتی داره زودتر از چیزی که برنامه ریختیم انجامش میده! 

این میتونه مشکل ساز باشه.. به هر حال اون ادم باهوشیه یکم سرنخ بهش بده تا مرحله اخرش رو میره.. 

تنها کاری که من این وسط میتونم بکنم برای اینکه تا روزش نرسیده همه تلاشمون به باد نره این بود که از دوستاش دور نگهش دارم! 

فقط همین یکار برام مونده! 

فرار کردن از زیر نظر فریال خودش به قدر کافی مکافات داشت. 

فقط امیدوارم اون احمق بیشتر از حدش حرف نزده باشه! 

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

*ریوما*

 

روی ماسه های داغ ساحل دراز کشیدم. 

بدون اینکه دیگه نگران اشکار شدن هویتم باشم فقط چشماشو بستم و به صدای دریا گوش کردم. 

 

تقریبا بعد از ظهر شده بود و عده خیلی کمی اونجا بودن! 

ساعد دستمو روی پیشونیم گذاشتم 

+سلام...چه عجب دیدیمت بالاخره! 

_مومو!...

+خوب شد دیدمت! چند روزه خبری ازت نیست

_شرمنده.. خیلی درگیر بودم! 

چندقدم جلوتر اومد و کنارم نشست

خیلی خوشحال شدم اومد.. تو این لحظه واقعا دمق تنها بودن رو ندارم. 

مومو+حقیقتا توقع داشتم سوباکی اینجا باشه. 

خنده تلخی کردم و گفتم

_نه..درحال حاضر با دوستش وقت میگذرونه

+دوستش؟؟... هااا... همونی که اومده بود کافه؟.. 

_اره بی شک همونیدکه اومده کافه! 

+خدایی قیافه پسره خیلی واسم اشناست.. ولی نمیدونم کجا دیدمش😑

حس عجیبیه..واقعا با این کنار اومدم؟ 

چند دقیقه هردومون ساکت شدیم

مومو با لحن ناراحتی گفت _دعواتون شده؟ 

_دعوا؟.. نه بابا براچی دعوا کنیم! 

+اخه دیگه نمیشه شمارو باهم دید سوباکی هم... 

_مشکلی نیست.. 

+ناراحتت نمیکنه؟ 

_میتونم به عنوان یه تنبیه در نظر بگیرمش..سه سال بدون اینکه کوچیکترین خبری بهتون بدم گذاشتم رفتم حالا میتونم بفهمم چه حسی داشتین! 

با مشت اروم به بازوم کوبید و گفت_تنبیهش رو که شک نکن.. خیلی داغون شدیم.. بین خودمون ولی رفتنت یجور سکتم داد برگشت ناگهانیت یجور دیگه! 

_هههه انتظار نداشتی نه؟

ابروهاش خم شد _خودت بودی جای ما انتظارشو داشتی؟ 

شونه بالا انداختم و لبخند زدم. 

+چندتا سوال میپرسم شاید بهم بخندی😂

_نمیخندم بپرس

+مرگ چجوریه😑

هم اینو گفت خندم گرفت! 

+خیلی خری! 

_ببخشید... 😂... مرگ... خب... 

"تو که فکر نمیکنی واقعا مردی نه؟.. اون مرگ. همش یه جلوه سازی بود" 

قبل اینکه بتونم جوابش رو بدم جمله هاش توی سرم منفجر میشد! 

+شرمنده میدونم سوالم مسخرست.. اخه نمیشه توصیفش کرد

خودمو دوباره روی شن و ماسه ها انداختم گفتم_راستش.. میتونم بگم مثل یک خواب میمونه..همه چی خیلی سریع اتفاق میوفته.. 

مومو+مث وقتی شب میخوای بخوابی روز بعدش مدرسه داری و کل اون خواب برات مثل 1 ساعت میشه،😂؟ 

_اخ خدا خیرت بده کارمو ساده کردی😂.... ولی...وقتی برگشتم تقریبا چندماه میگذشت.. این یخورده ترسناک بود.. از هیچکدومتون خبر نداشتم و دائم میگفتم با خودم.. "حالا قراره چی بشه؟"...اون سیستم رو داخل خاک گذاشتم چون راه دیگه ای برای ارتباط باهاتون نداشتم..اولاش تحملش واسم راحت تر بود..میکوئل هم که اومد حداقل دیگه کاملا تنها نبودم..بعدش دیگه هیچ جوره نمیشد تحملش کرد! 

+چرا اول به منو سوباکی خبر دادی؟ 

_هرروز صدا و حرفاتونو میشنیدم..😂

تا اینو گفتم منظورمو فهمید و گونه هاش گل انداخت... 

_نگران نباش دردودلات پیشم میمونه

+برای بار دوم.. خیلی خری! 

😂

+ازینا گذشته.. از وقتی اومدی با اینکه خیلی سربه هوا شده ولی به خودش برگشته، من نمیدونم بینتون داره چی میگذره.. ولی میدونم شما دوتا رو نمیشه از هم دور کرد

نفس عمیقی کشیدم _امیدوارم! 

تا اینو گفتم یه صدای بلند داد زد_مومووووووووووووو

+کیکومارو سنپای؟؟؟ 

از جامون بلند شدیم و ایستادیم... 

نفس نفس شدیدی میزد.. راه زیادی رو انگار دوییده

_سلام.. 

+واااای بچه جون.. خوبه خودتم هستی! 

_چیشده؟ 

+امروز تمرین باشگاهی داشتیم... 

مومو+خب؟؟ 

ایجی صاف ایستاد و انگشتاش رو توی هم قلاب کرد

+و من.. خیلی تصادفی گفتم که... ریوما زندست🙄

_چیییییی؟؟؟؟؟؟؟؟ 

مومو+براچی گفتی!!!!!! 

+میگم که از دهنم در رفت!!! 

_خب بعددد چیشد ؟؟؟ 

ایجی+هیچکدومشون باور نکردن😑

باز خداروشکر باور نکردن!!!! 

مومو_همینم جای شکرش باقیه! 

+من خودم هنوز باور نمیکنم فک میکنم توهم زدم

_سنپااای من الان دقیقا روبروت وایستادم! 

مومو_حالا تهش چی شد؟ 

ایجی+به طور خلاصه باورشون شد و الان دارن همشون سکته میکنن و دنبالمن🙄

_گفتی باووور نکردن که!!!! 

+اون مال 10 دقیقه اول بود... 10 دقیقه دوم باورشون شد!! 

_بیا... یعنی وقتی میگن صبحت گند شروع بشه همش به گند کشیده میشه راست میگن!!!!... اون از دیشب که دختره کل ذهنم رو به خمپاره کشید اینم از بدشانسی دوم

مومو_کدوم دختره؟؟؟ 

ایجی_عاشق شدی؟ 

_طرف میخواد زنده زنده خاکم کنه عاشق چیش شم اخه😐💔

+باهات حرف زد! 

_اره و هرچی تو ذهنم بود به بمب بست رسیده! 

 

ایجی_میگم اگه میخوای بری الان وقتشه چون تا 5 دقیقه دیگه احتمالا 6 نفر میریزن رو کلت

_فرار کردن فایده ای نداره.. اگه قراره بفهمن دیگه چاره ای نیست همین امروز بزار حقیقتو ببینن... 

چیزی که منم برای دونستنش باید چشمامو باز کنم! 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

*از زبون شخص خاصی نیست*

 

سیگار رو روی لب هاش گذاشت و دودش رو توی هوا میرقصوند! 

به صندلی چرمی تکیه داده بود و با لبخند افکارش رو مرور میکرد! 

در بزرگ قهوه ای اروم باز شد. 

با صدای مغرور و مردانش گفت_در زدن بلد نیستی؟ 

+نه متاسفانه...اوووف لاقل اون پنجرتو باز بزار دود برداشته همه جارو! 

اتیش سیگارش رو توی جا سیگاری چوبی خاموش کرد و منتظر گزارشاتش شد! 

_خب؟؟..فقط اومدی به دود اتاقم گیر بدی؟ 

+نه اومدم بگم حواست به مامورات باشه! 

_هوم؟... چرا؟ 

طوری سوال رو پرسید انگار این موضوع هیچ جذابیتی براش نداشت! 

+اون دختره داره بیشتر از حد لازم بهش اطلاعات میده!!!. 

_هه.. کیتی رو میگی؟ 

+هر خری هست تا هفته دیگه ریوما قرار نیست چیزی بفهمه...

_واقعا برای گفتن این... تمام راهو اومدی؟؟ 

+تو نگران این نباش من چقدر راهو اومدم و قراره برگردم...

انگشتش رو روی فندک فلزیش فشرد و سیگار بعدی رو روشن کرد! 

+فقط میگم اگه نمیخوای تمام این زحمتا به باد بره بجای اینکه پاهاتو روی میزت دراز کنی به ماموریتایی که بهشون میدی نظارت کن! 

پشتش رو کرد و رفت  سمت در...

داریس از جاش بلند شد...

صدای پوتین های چرم قهوه ایش سکوت سالن رو شکست...

_میدونی که اصلا خوشم نمیاد وقتم تلف شه..روش ما با ارامش جلو رفتنه..یک شیر برای شکار اول تاجایی که لازم باشه پنهون میشه و بعد توی یک حرکت شکارش رو میگیره!.. درمورد کیتی هم اون کاملا رام نشدنیه..اما خیلی از تو محتاط تره.. حداقل بدون اینکه خبر مهمی داشته باشه نمیاد سراغم چون ممکنه اخرین دفعه بشه...

صورتش رو نزدیک کرد و لبخند گشادی زد

+پس واست مهم نیست کد 24 همه چیزو بفهمه؟... اون موقع مقابله باهاش خیلی سخت تر میشه!

داریس_من عاشق بازی هاییم که ارزش بردن رو دارن... در ضمن.. ما همنیجوریشم توی دستمون بزگ برنده های زیادی داریم!

و چشمش رو به دختری که روی مبل بیهوش افتاده بود دوخت!

_ههههه... این یکی... هوش از سرش میپرونه!... مگه نه، ریونا؟

 

تموممم شد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

10نظر برا قسمت بعدی💓

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[ چهارشنبه 13 اسفند 1399 ] [ 10:52 ] [ Ytra ] [ بازدید : 143 ] [ نظرات (8) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
Hasti 20:20 - 1399/12/14
خیلی عالیییی بوددددد😍❤️❤️❤️❤️❤️
فقط اگه بخوام خیلی ساده بگم ، واقعا دیوونه شدم از بس پیچ در پیچه😂😂😂
مشتاق بعدی ها هستیم با هزار و یک غافلگیری 😁😂😂😂
پاسخ : متشکرمم♥️❤️❤️😍😍
اولش پیچ در پیچه بعد همه چی معلوم میشه❤️
چشم. حتما❤️

حله 21:56 - 1399/12/13
خوب بود سنپای
خیلی خوب بود سنپای
عالی بود سنپای
فوق العاده بود سنپای
به امید موفقیت های عالی ✌🏻✌🏻✌🏻☺️☺️☺️
پاسخ : مررررررررررریسی حله چان😍😍😍
متشکرم 😚😍😍😍😍😍😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

آلیس 21:36 - 1399/12/13
سنپای قسمت بعدی رو کی میذاری؟
پاسخ : جمعه میزارم نفسم 😍😍😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️

اریانا 19:48 - 1399/12/13
عالی قسمت بعدی لطفا شرمنده دیر شد😯
پاسخ : خیلی ممنون قشنگمم❤️❤️❤️😍

یسرا 13:29 - 1399/12/13
عالی عالی اخ جون حسودی حسود من عاشق اینم حسودی کردن بقیه رو ببینم مخصوصا ریوما 😂😂😂😂😂😂
پاسخ : مرسی قشنگم❤️❤️😍😍😍
حالا که علاقه داری بیا ببرمت مدرسمون رو صندلی بشین پاپکورنم بگیر دستت فقط ببین چون قشنگ میتونی لذت ببری😂😂😂😂😂

ثنا 13:26 - 1399/12/13
سلام ممنون خوب بود قسمت بعدی زود بزار فقط یه سوال ریونا اسم خواهر ریوما نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ : سلام عزیزم متشکرم 😍❤️
چشم حتما❤️
هاهاها تو قسمت بعدی مشخص میشه😎😎😎

الیس 13:22 - 1399/12/13
سلام سنپای خسته نباشی ولی امروز دیر گذاشتیا باید دیروز میذاشتی😂😂 عالییی بود نکنه ریونا خواهرشه😱
خو دیگه همینو کم داشتیم الان آلیس ته دیگه😐 ای بابا چقد یکتا سنپای اذیت میکنه آلیس بدبختو نمیذاره سوباکی رو به قتل برسونه😏🙂😙😂😂 سوباکی قدر عشقشو ندونست باید خودشو از دست بده نه عشقش کیتی اینو به من واگذار کن😂 تازه کیتی چقد کیوته😶😂بیا بریم ازدواج کنیم کیتی قول میدم هروقت که گفتی چشای سنپایو دربیارم🤣🤣
ولی بنظر من میکوئل یکی از اعضای داریسه(خواهرم منفیه عرررر😭) البته من که نمیتونم داستانو پیش بینی کنم از بس که جالبه خدا قوت یکتا سنپای همینطور پیشرفت میکنی میدونم در آینده میتونی یه نویسنده ی سطح معمولی بشی به سووووووی موفقیتتتتت(وی ژست سوپر منی میگیرد)
پاسخ : سلااام عشقولیم شماهم خسته نباشی❤️❤️نظرا 10 تا نشد 😌😌😌
ممنونم😍😍😍
ایشالا در قسمت بعد😂😂
چاقو بردار شب باهم بریم😂😂😂😂😂
کیتی دوست داری؟ بگم بیاد؟ 😂😂😂😂
منههههه بدبختتتت چرا حالااااا😂😂😂😂😂😂😂😂❤️❤️❤️
گریهنکن عشقولیم همچی مشخص میشههه❤️❤️❤️❤️
مرسی نفسمم من الان تو اسمون ها به سان سوپر من در حال پروازم🦸‍♂️🦸‍♂️🦸‍♂️🦸‍♂️

R:E 12:43 - 1399/12/13
Wow
شگفت انگیز♥
بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم!!!~
پاسخ : متشکرمممممممممم ❤️❤️❤️😍
چشممم حتما😍❤️

کد امنیتی رفرش
آخرین مطالب
زیباترین ها❤..:) (دوشنبه 06 تیر 1401)
کاسپلی ریوما🍊🧡 (دوشنبه 06 تیر 1401)
ایده نقاشی ریوما🤍 (دوشنبه 06 تیر 1401)
🎀درستع یا نع🎀 (پنجشنبه 26 خرداد 1401)
🔥اطلاعیع🔥 (دوشنبه 23 خرداد 1401)
خبر❤️‍🔥 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
حلقه وحشت قسمت 17و18 (یکشنبه 22 خرداد 1401)
🤨آغاااا چراععععع🤨 (یکشنبه 22 خرداد 1401)